سفرعشق۷۷
#قسمت_هفتادوهفتم
#سفر_عشق
هرچی اینور و اونور کردم خوابم نبرد!!
از رو تخت بلند شدم و رفتم سراغِ دفترچه خاطراتم!!
هنوز به اتوبوس خانمها نرسیده بودیم، طوری که آقای طاهری هماهنگ کرده بودند قرار شده بود موقع نمازظهر کنار یه رستوران نگه دارن تا اتوبوس آقایونم برسه تا من و هانا بریم با اونا.
تو اتوبوس هر مسخرهبازی که به فکرمون میرسید من و هانا از خودمون درآوردیم.
هر سوژهای میدیدیم، شروع میکردیم به ادا درآوردن و مسخره کردن!! بیچاره آقایِ طاهری و بقیه آقایون از حرفایی که میزدیم از خجالت قرمز شده بودند ولی اصلا به رومون نمیزدند! از این رفتارِ آقای طاهری خیلی تعجب کرده بودم و برام جالب بود که چطور میتونه سکوت بمونه و چیزی نگه ،، من فکر میکردم چون نمیتونه با ما دهن به دهن بشه حرفی نمیزنه ولی بعدا فهمیدم نه از آقاییش بوده که به رومون نمیزده!!
بالاخره نزدیک ظهر شد و اتوبوس کنارِ یه رستوران تمیز نگه داشت.
من و هانا پیاده شدیم و رفتیم طرفِ سرویسای بهداشتی!!
وقتی اومدیم یه خانمِ چادری و محجبه رو دیدیم که اومد باهامون سلام و احوالپرسی کرد. بهمون گفت:
–آقای طاهری حسابی سفارشتون رو کرده، و گفته شما خیلی دخترای خوب و خانمی هستید!!
واقعا خانم موسوی و آقایِ طاهری برا هم ساخته شده بودند، مهربون و مومن!!
بعد از خوردن ناهار، اتوبوسا راه افتادن و ما هم رفتیم تو اتوبوس خانمها.
خیلی خسته بودم از بس صبح با هانا شیطونی کردیم!! تا نشستیم تو اتوبوس خوابم برده بود.
با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم، نگای به صفحهاش انداختم، فرزام بود. با خوشحالی و کلی ذوق آیکون سبز رو کشیدم و گفتم:
–الووو فرزام جان، سلام عزیزم. حالت خوبه؟!
–سلام سحری. ممنون. تو خوبی عشقم؟!
–فداتشم الهی. چکار میکنی؟!
–هیچی، دارم با عشقم حرف میزنم!! نرسیدی هنوز؟!
–نه عزیزم. خیلی کلافه شدم، مسیرش طولانیه. کاش توم بودی!
–الهی بمیرم. اومدم ایران باهم یه سفر چند روزه میریم شمال!!
–وووای فرزام جدی میگی؟!
–آره عزیزدلم. خیلی دووووست دارم عشقم.
–منم همینطور فداتشم!! سحرجون من دیگه قطع کنم الان صدای صاحبکارم بلند میشه!!
–باشه عزیزم. مراقب خودت باش!!
–توم همینطور. فعلا عزیزم دوباره بهت زنگ میزنم!!
–منتظرتم.
تلفن رو قطع کردم و سعی کردم دوباره بخوابم!!
با صدای اذان صبح از خواب پریدم. نگای به اطراف انداختم، دیدم پشت میزِ تحریرم روی دفترچه خاطراتم خوابم برده!!
بلند شدم رفتم وضوم رو گرفتم و اومدم نمازم رو خوندم.
بعد از نماز ارتباط با خدایی که مشهد خریده بودم رو باز کردم و دعای توسل رو برا آروم شدن دلم زمزمه کردم.