یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

سفرعشق۶۲

12 اسفند 1397 توسط نردبانی تا بهشت

​#قسمت_شصت‌ودوم

#سفر_عشق 
با صدای اذانِ گوشیم از خواب پریدم.

 همه‌جا تاریکِ‌تاریک بود. سردرد شدیدی گرفته بودم. تلوتلوکنان سمتِ آباژور رفتم و روشنش کردم.

نمی‌دونم چم شده بود، چرا اینهمه حالم بود، از یه طرف سردرد داشتم از طرف دیگه‌ای بدنم کوفته‌کوفته بود.

به زحمت خودم رو به دستشویی رسوندم. وضوم رو گرفتم و رفتم سمتِ کمدِ لباسام، چادر و سجاده‌ام رو برداشتم و شروع کردم به نماز خوندن.

در حالِ نماز خوندن بودم، تقه‌ای به درِ اتاقم خورد. نمی‌دونستم چکار کنم؟! این مدت که شروع کرده بودم به نماز خوندن. هیچ‌کس نمی‌دونست نماز می‌خونم. می‌ترسیدم مسخرم کنن!!

چند بار صدایِ درِ اتاقم اومد، چون باز نکردم. دستگیره در کشیده و درِ اتاق باز شد.

سلام نماز رو که دادم. سرم رو بلند کردم، دیدم سمن داره بِروبِر نگام می‌کنه.

بهش لبخندی زدم و سجاده‌ام رو برداشتم.

نگاه سنگینش اذیتم می‌کرد. با صدای آرومی گفتم:

–سمن جان کاری داشتی؟!

دیدم جواب نمیده!! چند بار صداش زدم تا با چشمایِ گردشده گفت:

–سحر چکار می‌کردی؟!

–هیچی آجی خوشگله!! نماز میخوندم!

–تو چت شده؟! اون از لباسات اینم از…

نذاشتم ادامه حرفش رو بزنه، گفتم:

–سمن‌جان من الان حس قشنگی دارم که دعا می‌کنم هیچ‌وقت از دسش ندم!! زندگی کردن رو من الان یاد گرفتم!!

–من که نمی‌فهمم چی میگی؟! مامان بهم گفت: دایی اینا زنگ زدن برا شام میان اینجا!! خواست بیام بیدارت کنم!!

–باشه ممنون. کارم تموم شد، میام پایین.

سمن رفت سمتِ درِ اتاق که بره، ولی همش برمی‌گشت و نگام می‌کرد!! گفتم:

–إی بابا! برو دیگه عزیزم!!

#به_قلم_خودم

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

کلیدواژه ها: سفرعشق قسمت۶۲

موضوعات: رمان‌سفرعشق لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • معاون فرهنگی نوشهر
  • فرهنگی
  • نورفشان
  • صاحل الامر
  • ندا فلاحت پور

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 369
  • دیروز: 358
  • 7 روز قبل: 1760
  • 1 ماه قبل: 17454
  • کل بازدیدها: 441762

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • چراغ قرمز
  • نماز اول وقت
  • چشمه

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس