یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

سفرعشق۶

30 آذر 1397 توسط نردبانی تا بهشت

​#پارت_ششم

#سفر_عشق 
بچها هرچه صداش می‌زدند، بیدار نمی‌شد.

تکونش می‌دادند، انگارنه‌انگار:’(

زنگ زدن به خانم موسوی، اتاقشون روبروی اتاق ما بود.

وقتی اومد و هانا رو تو اون وضع دید، اول زنگ زد به اورژانس، بعدم به آقای طاهری، مسئول بسیج دانشجویی، که با اتوبوس آقایون اومده بودند مشهد.

کنار هانا نشسته بودم، دستاشو تو دستام گرفته بودم:|

عقربه‌های ساعت چنان به کندی می‌رفتند که نگرانیم بیشتر میشد:’(

زمان انگار از حرکت ایستاده بود، تا من بیشتر اذیت شم:|

بعد از مدتی با شنیدن صدای آژیر آمبولانس، یه خانمِ فوریت‌های پزشکی به همراه دو آقا وارد اتاق شدند.

بچها بیرون رفتند و خانمه مشغول معاینه هانا شد.

دلم داشت از حلقم بیرون میزد، یعنی چی شده خدایا:|

خانمه گفتن نترسید، چیزی نیست، یه شوک عصبیه، باید ببریمش بیمارستان.

دو آقای که همراه خانمه بودن هانا رو گذاشتن رو تخت و به سمت بیمارستان به راه افتادن:’( 

اصرار کردم باید همراه هانا بیام، هرچی خانم موسوی تلاش کرد آرومم کنه، نتونست.

آقای طاهری گفتن، عیبی نداره بذارید بیاد.

من و خانم موسوی با آمبولانس رفتیم، پشت سرمونم آقای طاهری و دوستش یه ماشین گرفتند و اومدند.

به بیمارستان رسیدیم، هانا رو بردن بخش مراقبت‌های ویژه:|

من و بقیه هم پشتِ در منتظر اومدن دکتر.

بعد از ده دقیقه دکتر اومد بیرون و گفت:

بیمارتون دچار شوک عصبی شده و چیزی نیست

تا فردا خوب میشه:)

از خوشحالی چشام پرِ‌اشک شد و خانم موسوی رو تو بغل گرفتم.

خانم موسوی گفتن:

–دیدی گفتم نگران نباش، چیزی نیست😅

–بابا من چه می‌دونم دیدم اصلا جواب نمیده، ترسیدم:’(

–بشین اینجا من برم یه زنگ به بچها بزنم، طفلکیا اونام نگرانند.

–آره برو. راستی خانم موسوی اگه می‌خواید شما و آقای طاهری اینا برید هتل، منم پیش هانا می‌مونم تا فردا که مرخص میشه☺️

–نه بابا منم پیشت میمونم، الان آقایون رو می‌فرستم تا خودمون دو تا تنها باشیم.

خانم موسوی رفت سمت آقایون و منم نشستم به شکر خدا کردن☺️

خونواده هانا موقع اومدن بهم گفته بودند حواست به هانا باشه استرس براش سمه، وای اگه چیزی می‌شد😱 چطور باید جواب مامانشو می‌دادم:|

خداروشکر، خطر رفع شد😍

از دکتر اجازه گرفتم و رفتم داخل پیش هانا.

حالش بهتر بود و تا منو دید، لبخندی زد.

رفتم رو صندلی کنار تخت نشستم و بهش گفتم:

دختر با این کارت همه رو ترسوندی😒

با صدای باز شدن در برگشتم، خانم موسوی اومد داخل و گفت:

هاناجون بهتری، بلا دوره انشالله عزیزم:)

هانا با صدای آرومی گفت: شرمنده خانم موسوی باعث نگرانیتون شدم:|

با خنده گفتم:

عیبی نداره عزیزم، خوب شدی تلافیشو سرت در‌میاریم، مگه نه خانم موسوی😜

–آره دخترجون فردا رفتیم هتل، باید به همون بستنی بدی تا تو باشی و نصف‌شبی ما رو نکشونی بیمارستان😅

هانا بخاطر آرامش‌بخشی که بش زده بودن خوابش میومد.

گفتم هانا جون تو بخواب، مام بیرونیم;)

رفتیم بیرون تا هانا بخوابه، صدای اذون میومد. 

خانم موسوی گفت:

سحرجون من برم نمازخونه نمازمو بخونم عزیزم☺️

به علامت مثبت سرمو تکون دادم.

روم نمیشد، بگم من نماز خوندن بلد نیستم:|

مونده بودم، چکار کنم:’(

با خانم موسوی راحت نبودم، حرفِ دلمو بش بگم:|

#به_قلم_خودم

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • معاون فرهنگی نوشهر
  • فرهنگی
  • نورفشان
  • ندا فلاحت پور
  • صاحل الامر

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 1100
  • دیروز: 725
  • 7 روز قبل: 2991
  • 1 ماه قبل: 18941
  • کل بازدیدها: 443275

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • نماز اول وقت
  • چشمه
  • خیرمحض

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس