یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

سفرعشق ۲۹

28 دی 1397 توسط نردبانی تا بهشت

​#قسمت_بیست‌و‌نهم

#سفر_عشق 
–خب بگو چی شده سحر؟!

–فرزام یادته؟ اومده ایران. الان درِ خونمون بود. نمی‌دونم چکار کنم؟!

–جدی میگی؟! برا چی اومده بود؟!

–میگه باید باهام ازدواج کنی، نمی‌ذارم غیرِ من با کسی ازدواج کنی.

–خب اینکه ناراحتی نداره عزیزم، حرف بدی نزده بیچاره؟!

–چی میگی هانا؟! من عوض شدم، اعتقاداتم تغییر کرده، باهم نمی‌تو

–با هم نمی‌تونید چی؟! شاید اونم بخاطر رسیدن به تو عوض شد؟!

–حواست هست چی میگی؟! برا چی تغییر کنه؟!

–تو چرا تغییر کردی، اونم انسانه هااا.

–بگذریم از این حرفا. بابات چطوره، حالش بهتره، کی مرخص میشه عزیزم؟!

–فردا مرخص میشه. دکتر گفت: حالش خیلی خوبه.

–خداروشکر . راستی من یه سر به بابات بزنم و برم، دیرم شده.

بعد از اینکه عمو رو دیدم، خداحافظی کردم و رفتم خونه.

وقتی رسیدم، بابا خونه بود. منتظرِ جوابم نشسته بود.

–سلااام بابا. خسته نباشید.

–سلاام عزیزم. خوبی؟! دخترم رو اون قضیه فکر کردی؟!

– آره. بگید یه شب بیان ولی هیچ قولی نمیدم، فقط می‌خوام باهاشون آشنا بشم. اگه اونی بود که می‌خوام، بهتون میگم.

–باشه دخترم.

–مامان و سمن کجا هستند؟!

–مامانت رفته بیرون، الانه برگرده. سمنم هنوز از مدرسه نیومده.

–چیزی نیاز نداری بابا، می‌خوام برم تو اتاقم؟!

–نه عزیزم برو.

رفتم تو اتاقم، لباسهام رو عوض کرد، گوشیم رو درآوردم، یه زنگ به خانم موسوی بزنم. با پیامی که دیدم، تپش قلبم زیاد شد، حس می‌کردم، قلبم داره از جا کنده میشه.

فرزام پیام داده بود، شب دیگه با خونوادم میایم خونتون.

همین رو کم داشتم، حالا این رو کجای دلم بذارم. 

یادم افتاد به بابا گفتم به خواستگارا بگه یه شب بیان برا آشنایی. بهشون نگه شب دیگه بیان!! خدایا حالا چکار کنم؟!

شماره خانم موسوی رو گرفتم، چند تا بوق خورد برداشت.

–سلام خانم موسوی. حالت خوبه؟!

–سلام سحرجان! حالت خوبه عزیزم؟! ممنون منم خوبم. چه خبرا؟!

–خانم موسوی نمیدونم چکار کنم؟!

–چیو چکار کنی سحرجان؟!

–فرزام امروز اومده بود درِ خونمون، با التماس فرستادمش. حالا پیام داده میخواد شب دیگه با خونوادش بیان خونمون خواستگاری

–این که خوبه عزیزم. چرا نگرانی؟!

–آخه ما نمی‌تونیم با هم ازدواج کنیم؟! 

–برا چی نمی‌تونید؟!

–اعتقاداتمون به هم نمی‌خوره!!

–سحرجون حالا تو بذار بیاد، باهاش بشین حرف بزن.

–یه چیز دیگه هم هست!

–چی عزیزم؟!

–بابام بهم درباره پسرِ یکی از دوستاش گفته. الان گفتم باشه، بهشون بگو برا آشنایی یه شب بیان. اوناهم فردا شب نیان!

–خب برو به بابات بگو فردا شب نیان. بگو یکی دیگه قراره بیاد. یا به این پسره بگو یه شب دیگه بیان. 

–آره این بهتره، به فرزام پیام میدم و میگم فردا شب نیان. ممنونم خانم موسوی.

–خواهش میکنم عزیزم. امروز کلاس نداشتی؟! 

–نه فردا دارم. 

–باشه. کاری نداری عزیزم؟!

–نه ممنون از لطفت.

بعد از خداحافظی، رفتم سراغه دفترچه خاطراتم.

وقتی شهاب اومد، حرفی زد که موندم چی بگم؟!

برا یه مدت دانشگاشون تعطیل بود، اونم پیشنهاد داد برگردیم ایران، تا بابا اینا رو ببینه.

مونده بودم چی بگم؟! من که تازه اومدم اینجا، هنوز یه هفته نشده.

اخمام رفت تو هم. شهاب پرسید، تو دوست داری اینجا بمونی هنوز؟! اگه می‌خوای تا نریم؟! 

منم کلی درس عقب‌افتاده دارم.

دلم برا شهاب سوخت هرچی باشه شش ماهی میشه بابا اینا رو ندیده. برا همین گفتم عیبی نداره. من وقت زیاده، دوباره میام پیشت.

با تقه‌ای که به در خورد، دفترم رو بستم.

–بفرمایید

–منم سمن. وقت داری کارت دارم؟!

–بیا عزیزم، آره بیکارم.

سمن اومد پیشم نشست. از مشکلی که براش پیش اومده بود گفت.

#به_قلم_خودم

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 12 نظر

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(6)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
6 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت

نظر از: Mim.Es [عضو] 
  • قدم‌های عاشـ ـقی
  • کویرم تشنه باران
5 stars

سلام دوست خوبم!
این داستان عشق واقعیه!
الان که درگیر امتحاناتم، ان شاأ الله بعد از امتحانات باید بیام از اول بخونمشون،

1397/10/28 @ 07:32
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

سلام عزیزم
مهمه واقعی باشه آجی
انشالله موفق باشی عزیزم
خودمم درگیر امتحاناتم

1397/10/28 @ 08:10
نظر از: تســـنیم [عضو] 
  • نگــــاه خـــــدا...
تســـنیم
5 stars

نظرم را راجع به داستانت بعد از خوندن همه قسمت هاش میدم … الان ی ذره گرفتارم

1397/10/28 @ 16:08
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

بزگواری عزیزم

1397/10/28 @ 19:15
نظر از: حضرت مادر (س) [عضو] 
  • مطیع ولایت (بسیج طلاب سطح 3 اراک )
  • خاطرات خاکی
  • وصیت عشاق
  • یا زینب کبری
5 stars

عالیه

1397/10/30 @ 07:08
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

ممنون از لطفتون

1397/10/30 @ 08:30
نظر از: ریاحی [عضو] 
  • ریحـانه اصـفهـان
5 stars

سلام کشش داره. فعلا در همین حد تا بقیه شو بخونیم(:

1397/10/30 @ 11:33
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

سلام عزیزم
یعنی چی کشش داره

1397/10/30 @ 12:32
پاسخ از: ریاحی [عضو] 
  • ریحـانه اصـفهـان
5 stars

سلام
یعنی دلت می خواد بدونی تهش چی میشه. این یه نکته مثبته
بعد اگه اجازه بدی یه سری نکات می گم از منقولات یه استاد داستان نویسی.

1397/10/30 @ 13:08
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

ممنون میشم عزیزم
چون من اولین داستانیه که دارم می‌نویسم برا ضعفام برطرف شه خیلی خوبه نکاتی رو بلد باشم ☺

1397/10/30 @ 19:47
نظر از: مدرسه علمیه الهیه شهرستان ساوه [عضو] 
  • الهیه
5 stars

بسیار عالی

1397/11/01 @ 12:41
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

ممنون از لطفتون عزیزم

1397/11/01 @ 12:45


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • معاون فرهنگی نوشهر
  • فرهنگی
  • نورفشان
  • صاحل الامر
  • ندا فلاحت پور

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 668
  • دیروز: 358
  • 7 روز قبل: 1760
  • 1 ماه قبل: 17454
  • کل بازدیدها: 441762

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • چراغ قرمز
  • نماز اول وقت
  • چشمه

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس