سفرعشق ۲۲
#قسمت_بیستودوم
#سفر_عشق
سعی میکردم، زیاد باهاشون دهنبهدهن نشم.
شام رو که خوردند.
بابا و شوهرخاله و دایی رفتن اونورتر نشستند، بچهها هم یه طرف نشستند و شروع کردن به حرف زدن.
حوصله اون جو رو نداشتم، عذرخواهی کردم و رفتم سمت اتاقم.
گوشی رو برداشتم و یه زنگ به هانا زدم تا حال عمو رو بپرسم.
بعدش رفتم سروقته دفترچه خاطراتم.
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم.
–الووو سلام مامان جون! خوبید؟!
–سلام دخترم. خوبی؟! شهاب خوبه؟!
–ممنون مامانی. چه خبر؟! بابا چکار میکنه؟!
–خوبه عزیزم. تو چکار میکنی؟! هیچی شاید امروز برم بیرون. حوصلهام سر رفته.
–شهاب نیستش؟!
–نه فکر کنم رفته دانشگاه.
بعد از خداحافظی، نگاهی به گوشیم انداختم. ساعت ۱۰ بود. اصلا دوست نداشتم بلند شم، خواستم دوباره بخوابم. دیدم، بهتره برم یه سر به بیرون بزنم.
صبحونم رو خوردم و لباسهام رو عوض کردم، رفتم بیرون.
از جاهای دیدنی برلین بیشتر از “گروسر تیر گارتن” یا همون باغ حیوانات خوشم میومد.
تصمیم گرفتم برم اونجا.
این مکان یه منطقه شکاری برا خاندان سلطنتی بوده، که در سال ۱۷۰۰ به یه پارک زیبا تبدیل شد.
بعد از دیدن پارک اومدم یه گوشهای نشستم. یه پسری اومد پیشم و شروع کرد به حرف زدن، اول انگلیسی حرف زد ولی وقتی فهمید من ایرانیم، شروع کرد به فارسی حرف زدن.
از خودش برام گفت که اسمش فرزامِ. پنج ساله برلین زندگی میکرد هم درس میخوند و هم تو یه رستوران، ظرف میشست.
دیگه باید برمیگشتم خونه. بلند شدم برم که شمارشو بهم داد. گفت: هروقت خواستی تا برلین هستی هم رو ببینیم.
نمیدونم چرا قبول کردم، دیدم چون شهاب میره دانشگاه، میتونم هروقت اومدم بیرون، ببینمش تا از تنهایی هم دربیام.
وقتی برگشتم خونه، شهاب اومده بود.
–سلاام داداشی. خوبی؟!
–سلام خواهر شیطون و بلای خودم. بیرون خوش گذشت؟!
–عالی بود. رفتم باغ حیوانات. راستی مامان زنگ زد، سلام رسوند. من میرم لباسم رو عوض کنم، الان میام.
.
.
.صدای در رو شنیدم، سمن بود.
–مهمونها رفتن؟!
–نه هنوز هستن. نمیای پایین؟!
–حوصلشون رو اصلا ندارم. تو چرا اومدی بالا؟!
–سپیده گفت بیام دنبالت.
–بگو یه کم خستهام، میخوام استراحت کنم.
سمن که رفت، رو تختم دراز کشیدم. باید صبح زود بیدار میشدم. خیلی کار داشتم. هم باید میرفتم بیمارستان یه سر به هانا اینا بزنم، هم برم تا دانشگاه.
چشمام رو بستم و یاد مشهد افتادم. اینقد در حال خوشم غرق بودم که نمیدونم چطور خوابم برده بود.
#به_قلم_خودم