یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

سفرعشق ۱۷

13 دی 1397 توسط نردبانی تا بهشت

​#قسمت_هفدهم

#سفر_عشق 
وسط نوشتن یادم اومد، به هانا گفته بودم یه زنگ بهم بزنه.

دیدم نه پیامی داده و نه تماسی داشته. نگرانش شدم.

شمارشو گرفتم بعد از چند تا زنگ برداشت.

–الوووو هاناجون. سلام. کجایی، مگه قرار نشد یه زنگ بهم بزنی؟!

بهش امون نمی‌دادم حرف بزنه، یه ریز داشتم فک می‌زدم که داد زد.

–سحرررررر خب بذار منم حرف بزنم. 

–خب بگو گوش میدم.

–دلشوره‌ام بی‌دلیل نبود، اومدم خونه فقط خواهرم خونه بود. پرسیدم پس مامان و بابا کجا رفتند. 

گفت:

بابا یه ذره حالش بده، بیمارستان هستن.

نمی‌دونستم چکار کنم؟!

دیگه طاقت نیاوردم و رفتم سمت بیمارستان.

وقتی رسیدم دیدم بابا باز قلبش…

دیگه نتونست حرف بزنه، زد زیر گریه.

هرچی هم هانا هانا کردم ، فایده نداشت.

تماس قطع شد و هرچی زنگ زدم جواب نداد.

چند دقیقه بعد یه پیام برام فرستاد، شرمنده نمی‌تونم حرف بزنم.

بهش پیام دادم، کدوم بیمارستانی تا الان بیام پیشت.

آدرس رو برام فرستاد. رفتم آماده شدم. از بابا و مامان اجازه گرفتم، سویچ ماشین رو برداشتم و رفتم. وقتی رسیدم رفتم ایستگاه پرستاری و گفتم: 

ببخشید خانم، بیماری به اسم آقای رضایی اینجا بستریه، شماره اتاقشون چنده؟!

گفتن: 

ایشون فعلا تو بخش مراقبتهای ویژه هستند.

با شنیدن این خبر دست و پام شل شد، نمی‌تونستم حرکت کنم.

واااای هانا خدایاااا

رفتم دیدم هانا داره گریه می‌کنه.

صداش زدم هانااا. تا من رو دید اومد تو بغلم و با صدای بلند شروع کرد گریه کردن. هرچی می‌کردم آروم نمی‌شد. بردمش نشوندمش روی صندلی. مامانشم اونجا بود، رفتم پیشش و یه کم دلداریش دادم.

برگشتم پیش هانا و روی صندلی نشستم.

شروع کردم، به آروم کردنش. بعدم رفتم دو لیوان چایی گرفتم و اومدم یکی رو دادم به مامانش یکیم به هانا.

گفتم:

دلم روشنه بابات خوبه میشه عزیزم.

امیدت رو به خدا از دست نده.

پرسیدم شام خوردید

–نه اشتها نداشتم.

–پس من میرم یه چیزی براتون بگیرم.

–نه سحرجون اشتها ندارم.

–من میرم میارم بایدم بخوریش.

رفتم بیرون بیمارستان، یه فلافلی اونجا بود، دو تا فلافل گرفتم و برگشتم.

هرچی اصرار می‌کردم نمی‌خورد. با التماس شروع کرد به خوردن.

رفتم پیش مامانش. خاله مرضیه خیلی خانم مهربونیه، هروقت می‌رفتم خونشون، مثل مامان خودم نازم رو می‌کشید.

گفتم:

خاله مرضیه شما هم این فلافل رو بخور.

–دخترم من غروب یه چیزی خوردم اشتها ندارم الان

–یه چند لقمه ازش رو بخور. من مطمئنم عمو خوب میشه.

اونم فلافل رو گرفت و شروع کرد به خوردن.

از یه طرف ناراحت بودم برا هانا اینا، از طرفیم خوشحال بودم که یادم افتاده بود. به هانا زنگ زده بودم و الان کنارشون بودم.

هانا شروع کرد دردِدل کردن.

–سحر دیدی گفتم، دلم شور میزنه، مامان بهم نگفته بود تا ناراحت نشم. از دیروز بابام اینجوریه بعد من…

–عزیزم نذر کن، دعای توسل بخون، من مطمئنم عمو خوب میشه. راستی هانا مامانت از دیروز اینجاست، برم ببینم میاد ببرمش خونه و بعد برگردم پیشت.

–آره اگه بیاد خوبه.

رفتم پیش خاله و ازش خواستم بریم خونه، گفت نه نمیام.

داشتم بهش اصرار می‌کردم که پرستار بخش با عجله اومد بیرون.

#به_قلم_خودم

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 4 نظر

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت

نظر از: شمس [بازدید کننده] 
  • http://rihane.kowsarblog.ir>
شمس
5 stars

باسلام
خداقوت
بسیار زیبا بود
حقیر یه کانال رمان مذهبی تو ایتادارم میتونم داستانتون رو با نام خودتون انتشار بدم؟
eitaa.com/Rouman-mazhabi

1397/10/13 @ 19:51
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

سلام عزیزم
بفرمایید
فقط چون من داستان رو به صورت آنلاین مینویسم و روزانه هر قسمتی رو تایپ میکنم لطف کن همه رو باهم نذار
کانالتون چند نفر عضو داره

1397/10/13 @ 20:07
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

راستی عزیزم
هرچه کردم آدرس کانالتون باز نشد نمیدونم چرا

1397/10/13 @ 21:33
نظر از: شمس [بازدید کننده] 
  • http://rihane.kowsarblog.ir>
شمس
5 stars

https://eitaa.com/Rouman_mazhabi
ببخشید اینه
اون ناقص بود. بله من هم کم کم میفرستم.
ممنونم بزرگوار

1397/10/15 @ 19:25


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • معاون فرهنگی نوشهر
  • فرهنگی
  • نورفشان
  • ندا فلاحت پور
  • صاحل الامر

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 972
  • دیروز: 725
  • 7 روز قبل: 2991
  • 1 ماه قبل: 18941
  • کل بازدیدها: 443275

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • نماز اول وقت
  • چشمه
  • خیرمحض

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس