یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

سفرعشق ۱۶

11 دی 1397 توسط نردبانی تا بهشت

​#قسمت_شانزدهم

#سفر_عشق 
مامانم می‌گفت: سحر خودتی؟!

بابام اومد پیشونیم رو بوسید.

خانوادمون اهل نماز و حجاب و… نبودند ولی بابام همیشه می‌گفت:

دخترم یه کم لباسات رو پوشیده‌تر انتخاب کن، اینا چیه میری، می‌گیری.

وقتی من رو دید، خیلی از ظاهرم خوشش اومد.

اگه بدونن نماز می‌خونم، چکار می‌کنن؟!

رفتم تو اتاقم و چمدونم رو گذاشتم زمین. 

لباسام رو عوض کردم و  رفتم سمت اتاق سمن.

درِ اتاق رو زدم، هیچ صدایی نشنیدم.

از پله‌ها رفتم پایین، مامان رفته بود تو آشپزخونه. رفتم پیشش.

–مامان جونم، سمن خونه نیست.

–غروبی با دوستاش رفتن بیرون.

رفتم جلوتر و مامان رو بغل کردم، گفتم:

–خیلی دلم براتون تنگ شده بود.

–سفر بهتون خوش گذشت؟

–مامان اینقد خوش گذشت، بیاید یه بار باهم بریم. اونجا یه آرامش خاصی داره، که دوست داری همینطور بشینی و با امام رضا دردِدل کنی.

–پس معلومه خیلی بهت خوش گذشته که اینطور با ذوق تعریف میکنی.

–آره خیلی. راستی مامان خیلی گشنمه، شام حاضره؟

– ده دقیقه دیگه آماده است عزیزم. اگه خیلی گشنته، یه چیزی از تو یخچال بردار بخور.

–نه مامان جون می‌مونم تا شام آماده شه.

رفتم یه سرکی تو خونه کشیدم و خودم رو مشغول کردم، تا شام آماده شه.

شام رو که خوردم، شب‌بخیر گفتم و رفتم تو اتاقم.

دفترچه خاطراتم رو از کیف درآوردم، شروع کردم به نوشتن. شهاب به بابا زنگ زد و راضیش کرد.

افتادم دنبال کارهای سفر و رفتم ویزام رو گرفتم. اینقد خوشحال بودم که لحظه‌شماری می‌کردم برا سفر. 

بابا هم بلیط رو رزرو کرده بود. ساعت ۲ نصفِ‌شب باید می‌رفتم فرودگاه. بابا و مامان و سمن باهام اومدند.

حس عجیبی داشتم، باید دیگه می‌رفتم به سمت هواپیما. از بابا اینا خداحافظی کردم و رفتم سوار هواپیما شدم. یه خونواده‌ای کنارم بودن که دختربچه ناز و قشنگی داشتند، اینقد سرگرم بازی با دختره شدم که نمی‌دونم زمان چطور گذشت.

بعد از حدود پنج ساعت رسیدیم به فرودگاه برلین شونفلد.

این فرودگاه در نزدیکی شونفلد، ۱۸ کیلومتری برلین قراره داره.

وقتی رفتم داخل فرودگاه، شهاب منتظرم بود.

دستم رو براش تکون دادم و رفتم پیشش ،خودم رو انداختم تو بغلش.

حدود پنج ماهی می‌شد شهاب رو ندیده بودم. بعد از احوالپرسی، سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه.

خونه با اینکه کوچیک بود اما چون تنها زندگی می‌کرد، کافی بود براش.

–خب سحرجون، تعریف کن ببینم، چه خبر؟! بابا اینا چکار می‌کنند، خودت چکار می‌کنی؟!

–همه خوبن، سلام می‌رسونن. دبیرستان رو تموم کردم و الان دیگه بیکارم، می‌خوام برا دانشگاه بخونم، گفتم یه سر بیام پیشت آب‌وهوا عوض کنم. 

بعد از نیم ساعت رسیدیم خونه. خیلی خسته بودم، به شهاب گفتم:

–من میرم یه کم استراحت کنم.

–باشه خواهری برو، منم دیگه باید آماده شم برم سرِکلاس. اگه بیدار شدی، گشنه بودی، همه چی تو یخچال هست.

–سرم رو به علامت مثبت تکون دادم و رفتم تو اتاق.

#به_قلم_خودم

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • معاون فرهنگی نوشهر
  • فرهنگی
  • نورفشان
  • ندا فلاحت پور
  • صاحل الامر

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 934
  • دیروز: 725
  • 7 روز قبل: 2991
  • 1 ماه قبل: 18941
  • کل بازدیدها: 443275

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • نماز اول وقت
  • چشمه
  • خیرمحض

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس