سرگرم لهو و لعب دنیا شدم...
خدایا !
سرگرمِ لهو و لعب دنیا شدم و آغوشت را پس زدم. دل در گروِ محبت غیر تو دادم و خوار و زبون گشتم!
دلم آغوشی میخواهد از جنس خودت، دلم برایِ دستانِ پرمهرت تنگ شده است!
پروردگار!
به هرکس غیر از تو روی آوردم، تنها چیزی که عایدم شد، تباهی بود و سرگردانی!
اکنون! این بنده پریشانحال نیازمند نگاه توست و سردی روزگار او را به مانند گلها در فصل خزان، منجمد کردهاند.
این تنِ یخی، گرمایی میخواهد از جنس خدایی تو، نوری میخواهد از تشعشعاتِ روشنایی همیشگیت!
الهی!
حال که به خود آمدهام و به آغوشت نیاز دارم، اگر تو هم مرا از درگاه خویش برانی به که و کجا روی آورم تا آرام و قرار گیرم، اگر توام از نزد خویش مرا بازگردانی به چه کسی دوباره اعتماد کنم و پناهنده شوم که فقط بارگاه توست خانهی امن و امان بندگان خاطی!
“إن طردتنی من بابک فبمن الوذ
اگر توام از درگاه خویش برانی بِه کِه روآورم؟!
و إن رددتنی عن جنابک فبمن أعوذ
و اگر توام از نزد خویش بازگردانی بِه کِه پناه برم؟!”