سرد و بی روح کوچه ای ...
05 دی 1399 توسط نردبانی تا بهشت
سرد و بیروح کوچهای
دیوسرشتی در کمین
با چنگالهایی زمخت
بیدفاع، مادری میزد
نام او، امالائمه
آسمان نورش بِرفت
چشمانِ او دیگر ندید
محو شد نور از دیدگان
فرش شد روی زمین
برگ از برگ گل، وا شد
روی زمین آلاله شد
چادرش خاکیِخاکی
زیرلب زمزمه یاعلی
بر بالین مادر آمد، فرزند
گریان چون ابر بهاری
میزد صدا مادر
کودکانه میکشید، دست
روی یاسِ کبودِ حیدری
پیچید در کوچهها
بوی نرگس و آلاله
پر شد فضا از عطر گل
آمد، فریاد مهدیاش
میگیرم انتقام روزی
مادر، از چادر خاکیت
از اشکهایِ حسنینت
از قتل نابهنگام محسنت
از زخم مسمارِ سینهات