زن بی دفاع
پله های دادگاه را بی رمق یکی یکی، بالا و پایین می رود. دیگر نایی در بدن ندارد. چند سالی هست حقش را خورده اند و یک لیوان آب هم رویش!
زن بی دفاع و دو فرزندش، چشم به دهان قاضی پرونده دوخته است، تا شاید حق پایمال گرفته اش را بگیرد؛ اما نمی داند سال ها است که زن ها فراموش شده اند و همه جا حق را به مردها می دهند.
در این دنیای هزاررنگ، اگر زنی بگوید با شوهرم تفاهم ندارم و طلاق می خواهم آنقدر او را می برند و می آورند تا بالاخره راضیش کنند جدا نشود و به قول معروف بسوزد و بسازد!
اما اگر مردی پایش را در کفش فرو کند و بگوید:
” من دیگر این زن را نمی خواهم و قصد دارم طلاقش دهم.”
دیگر به خود زحمت نمی دهند، حرف های زن را بشنوند و مانع این جدایی شوند!
او مجبور است احساساتش را در نطفه خاموش کند. حتی اگر همسرش را می خواهد؛ علیرغم میل باطنیش، نباید دم بزند و صیغه طلاق را جاری می کنند!
با خودش می گوید:
” کاش آن روز که من را برخلاف میلم بر سر سفره عقد نشاندند، یکی بود مانع این ازدواج زوری می شد تا شاید برای خودم، درس می خواندم و الان با تحصیلاتم، جایی استخدام می شدم و خرج خودم را در می آوردم!”
اما مدت ها است که او مرده و علائقش را با خود به گور برده است.
او تباه شده و حق ادامه زندگی ندارد. در جامعه جایگاهی برای یک زن مطلقه نیست. اما مردش، ازدواج کرد و زندگی جدیدی تشکیل داد؛ انگار نه انگار که قبلا زن و زندگی دیگری داشت!
غیر از این نیست در دین مبین اسلام حقوق زن و مرد برابر است؛ پس چرا دید جامعه نسبت به زن ها اینگونه می باشد؟!