یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

عطریاس۲

05 اردیبهشت 1398 توسط نردبانی تا بهشت

​#رمان_دوم

#قسمت_دوم

#عطر_یاس 
قدمم رو گذاشتم تو حسینیه. آرامش خاصی گرفتم. یه گوشه دنج رو پیدا کردم و نشستم تا کسی مزاحمم نشه. 

حس‌وحال عجیبی داشتم. یاد روزی افتادم، که برای خادمی‌الشهدا اومدم جنوب. 

به محض دیدنش، یادِ خوابی افتادم که قبلا در حرم حضرت زینب “سلام‌الله‌علیها” دیده بودم.

حسِ خوبی بهش داشتم. حس یه آدمِ آشنا که مدت‌هاست، می‌شناسمش!!

اولین باری که دیدمش، غیر از اون رویای شیرین، ده روز پیش بود. 

کنارِ مسئول اردوگاه وایساده بود.

خانم مسئولی که اونجا رابط خانم‌ها و آقایون بود. من رو با خودش برد پیشِ مسئول اردوگاه و معرفیم کرد برا اتاقِ سیستم صوتی. 

چون سری‌های قبلی که به عنوان خادم به خرمشهر و شلمچه و… اومده بودم، بیشترین وظیفم، اتاق صوت بود. دیگه تو این کار حرفه‌ای بودم. 

وقتی خانم رحیمی (مسئول قسمتِ خواهران) داشت، از من پیشِ آقای مجد (مسئول اردوگاه)، تعریف می‌کرد. ناخودآگاه سرم رو بلند کردم، دیدم اونم داره به من نگاه میکنه. یه لحظه نگامون در هم قفل شد. چادرم رو محکم‌تر گرفتم و سرم رو پایین انداختم!!

بعد از اون دیدار، یه حس جدیدی نسبت بهش در من ایجاد شد. که این حس رو هیچوقت تجربه نکرده بودم.

بخاطر اینکه اتاقِ صوت دقیقا قسمتِ انتهایی حسینیه و ورودی آقایون بود. برا همین بعد از گذاشتن مناجات، قرآن و پخشِ اذان، خودم رو از قسمت جایگاه، برا شرکت در نماز جماعت می‌رسوندم، حسینیه خواهران.

البته دیدِ زیادی نسبت به من نداشتند. فکر می‌کردند، اون اتاقک خالیه. من در رو از داخل قفل می‌کردم تا بدون هیچ مزاحمتی کارم رو انجام بدم. بین اتاقک و جایگاه یه پنجره بود، که من برا رسیدن به جایگاه و رفتن به قسمتِ خانم‌ها از یه صندلی استفاده می‌کردم و از پنجره می‌رفتم تو جایگاه.  ولی هرزگاهی کاروان‌های که به اونجا میومدن، پسرهای نوجوون و شیطونی که همراهشون بود، غافل از اینکه یه خانمِ متشخص اونجائه، از طریق جایگاه و پنجره به داخل اتاقک می‌پریدند تا جای شارژی برا گوشیشون پیدا کنند. با دیدن من، همراه دو پای خودشون، دو پام قرض می‌گرفتند و فرار می‌کردند. 

اما یه بار که خودم حواسم نبود، و در رویای شیرینی غرق بودم، با پریدن یه پسر به داخل، جیغ بلندی کشیدم و با ترس بهش نگاه می‌کردم!! قلبم تند‌تند می‌زد و نفسم بند اومد.

بیچاره پسر مونده بود، چکار کنه؟!

 4 نظر

عطریاس۱

03 اردیبهشت 1398 توسط نردبانی تا بهشت

​#رمان_دوم

#قسمت_اول

#عطر_یاس
رو خاکای نرم طلاییه نشستم. خاک اینجا با آدم حرف می‌زنه. بی‌دلیل نیست بهش میگن طلاییه!

 این خاک پر از گنج و زیر‌خاکیه. شهدای بزرگی اینجا برا همیشه در دلِ خاک مانند مادرِ پهلوشکسته گمنام موندند.

عطرِ اینجا بوی غریبی میده!

 ابرهای دلم شروع کردن به غریدن، روح و روانم آشوب بود. چشام بارونی و صورتم خیسِ‌خیس شد. حالِ عجیبی داشتم. زیارت عاشورا رو باز کردم و شروع کردم به زمزمه:

“السلام علیک یا ابا عبدلله…”

اشک چشام تمومی نداشتن، برا ریختن رو گونه‌هام از هم سبقت می‌گرفتند.

رسیدم به فراز زیبای 

“اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد”

چند بار تکرارش کردم، از خدا عاقبت‌بخیری خواستم.

به فراز سلام بر شاه بی‌سر که رسیدم، بر زانوی ادب رو به کربلا نشستم و یکی‌یکی بندهای سلام رو بر زبونم جاری کردم. چه حالِ خوبی داره رو این خاک، زیارت عاشورا خووندن! 

به سجده که رسیدم، پیشونیم رو به آغوشِ خاکِ طلایِ اونجا سپردم و زمزمه کردم

“اللهم لک الحمد، حمد الشاکرین…”

اشک‌هام بر رویِ خاک، سیل به راه انداخته بودند. 

بوی عطریی وجودم رو فرا گرفته بود. چند روزی بیشتر نبود این بو رو حس می‌کردم ولی با این حال با بویِ خوشش خو گرفته و حس عجیبی پیدا کرده بودم. 

بوی عطرِ یاسی که منو عاشقِ صاحبش کرده بود. 

سرم رو از سجده برداشتم، چشام زیر اشک پنهون شده بودند. همه جا تار بود و نمی‌تونستم خوب ببینم. برا همین ریزشون کردم و سرم رو به اطراف چرخوندم. اون‌ طرفا یه کاروان رو دیدم، مشغولِ عشق‌بازی با این مکانِ مقدس بودند!

ازش خبری نبود، نمی‌دونم پس چرا عطرش رو حس می‌کردم. از  رو خاک‌ها بلند شدم و رفتم به سمتِ حسینیه حضرت ابوالفضل. وقتی نگام به سردرِ یادمان طلاییه افتاد، بی‌اختیار پاهام سست شد و رو زمین نشستم. بابی که وارد شدم، باب‌الرحمه بود و دلم قرصِ از داشتن خدای مهربون.

 7 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 11
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 3810
  • 1 ماه قبل: 16179
  • کل بازدیدها: 440284

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • امید دادن به دیگران 
  • نمک می‌خورد و نمکدان می‌شکند
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • ازدواج به سبک دو نور "مراسم عروسی"
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس