کافیشاپ
مدتی است چند جوان مؤدب و متین در شهرمان کافیشاپی را باز کردهاند.
اولینباری که آنجا رفتم رفتار خوب و متین پسرهایی که مشغول کار بودند، توجهام را جلب کرد. برایِ همین بین دوستان و آشنایان برایشان تبلیغ کردم و از برخورد خوب و کیفیت و کمیت مواد استفاده شده در آنجا با آبوتاب تعریف کردم!
ماه رمضان که فرا رسید، با رد شدن از آن مسیر متوجه بسته شدن کافیشاپ شدم. با خودم گفتم:
“لابد بخاطر گرم بودن هوا دیرتر باز میکنند!”
اما چند روزی که از آن مسیر عبور کردم، فهمیدم بخاطر مبارزه با روزهخواری در طول روز کار نمیکنند و ساعت کار خود را به بعد از افطار مؤکول کردهاند.
خیلی برایم جالب بود، با وجود مشتریهایِ زیاد، مادیات و سودِ دنیا را رها کرده و قدم در مسیر رشد و کمال نهادهاند.
شاید با خودمان بگوییم همچین کارِ مهمی هم انجام ندادهاند، اما باید پایِ عمل بود که ببینی میلنگی یا نه استوار و ثابتقدم میمانی؟!
سی روز کار روزانه را تعطیل کردن و شاید مشتریهایِ زیادی را هم از دست دادن، کار مهمی است و آنها به این درک رسیده بودند که رزاق واقعی خداوند است.
آنها در زمانهای که بعضی ساده از کنار این مسائل عبور کردند و مشغول روزهخواری بودند، تصمیمی گرفتند و چشم بر روی لذتهای زودگذر دنیا بستند.
مطمئنا خداوند هم رزق چندین برابری را در اختیارشان قرار میدهد.
وعده خداوند حق است و هیچوقت خلف وعده نمیکند!
“إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ
همانا خداوند بسیار روزی دهنده و صاحب نیروی استوار است”
نعمالوکیل
روزها و شبها، فکر و خیالم من را به سوی دیگران کشاند و دست گدایی به سویشان دراز کردم!
بازیچه شدن دنیا همین است که غرق شدن در افکار پوچ باعث میشود، قدرت دیگران چشم دلت را کور کند و کمکم توکل کردن بر آفریننده هستی را فراموش کنی، درحالی که او “نعمالوکیل” است!
قرآن را مقابل چشمان بیفروغم باز کردم. از روشنایی آن تحفهای برداشتم تا ببینم هرآنچه را که تاکنون ندیده بودم.
زیبایی دنیا برق چشمانم را دزدیده و چشمِ دلم را کور کرده بود.
واقعیت را میدیدم اما هضم کردنش برایم سخت بود.
میدانستم در قرآن بارها آمده هیچ نیرویی غیر از او نیست اما کاسه چهکنمچهکنم بر رویِ دست گرفتم و گردن را پیشِ غیر از خدا کج کردم!
در حالی که او من را فرا خوانده بود که در آسمانها و زمین اندیشه کن تا قدرتم را ببینی فوق تمام قدرتهاست!
پس چگونه او را که ” نحن أقرب إلیه مِن حبلالورید ” است ندیدم و دل به قدرت غیر او خوش کردم؟!
ذکرت را چندبار زمزمه کردم و هربار با اندیشه بر آن، سعی در هضمش کردم و هربار نیرومندتر از قبل به اطراف نگاه میکردم!
زمزمه آن به مانند ماده نیروزایی است که به محض ورود به رگهایم دلم را به بودنت قرص میکند.
آری جزء تو نیرو و قوتی در جهان نیست و تو تنها قدرت در عالم کائنات هستی.
《 لا حَولَ و لا قُوَهَ الا بِالله 》
رقابت سالم
نیلوفرها در کنار هم میشکفند و رقابتی با یکدیگر ندارند!
هرکدام جدایِ از دیگری به راه خود ادامه میدهند.
تمام مخلوقات خداوند اینگونه هستند!
اما!
بعضی انسانها حاضرند دیگران را نردبان ترقی خود کنند! حاضرند دیگران به زیر پایشان له شوند، تا آنها به اوج برسند!
گناه مانع فرج
دلم دردودل خواست کند با او، که سببِ غیبتش کارهایِ ما است.
با او، که گناهانمان شب و روز دلش را میشکند و اشکش را جاری میکند!
گفتم:
آقایِ من بیا!
از جوابش شرمنده سر به زیر انداختم!
گفت:
مگر منتظری؟!
دل به دریا زدم و محکم گفتم:
آری منتظرم، ببین شب و روز ذکر لبانم ” اللهمعجللولیکالفرج ” است!
جوابش اشک را به چشمانم هدیه کرد!
با غمی که در صدایش بود گفت:
آری ذکر لبانتان تعجیل فرج است اما نه کوششی نه تلاشی برایِ آمدنم میکنید، فقط میگویید آقا بیا!
گفتم:
آقایِ من مگر بد است میگوییم بیا؟! دلمان فرج شما را میخواهد!
با چشمانی اشکبار نام جد غریبش را زمزمه کرد و گفت:
به جدم حسین هم نامه نوشتن و گفتن بیا، اما به محض آمدن او را کشتند!
سر به زیر انداختم و با بغض گفتم:
مولایِ من! پس چه کنیم برایِ آمدنت؟!
گفت:
شناختن من دوایِ دردِ فرج است!
گفتم: آقاجان ما شما را میشناسیم و به مقامت معرفت داریم!
درحالی که تنهایِتنها در محرابِ جمجران به نماز ایستاد تا اذان و اقامه گوید و هیچکس نمازش را به او اقتدا نکرد، گفت:
اگر میشناختید که اینگونه گناه نمیکردید!!