گناه مانع فرج
دلم دردودل خواست کند با او، که سببِ غیبتش کارهایِ ما است.
با او، که گناهانمان شب و روز دلش را میشکند و اشکش را جاری میکند!
گفتم:
آقایِ من بیا!
از جوابش شرمنده سر به زیر انداختم!
گفت:
مگر منتظری؟!
دل به دریا زدم و محکم گفتم:
آری منتظرم، ببین شب و روز ذکر لبانم ” اللهمعجللولیکالفرج ” است!
جوابش اشک را به چشمانم هدیه کرد!
با غمی که در صدایش بود گفت:
آری ذکر لبانتان تعجیل فرج است اما نه کوششی نه تلاشی برایِ آمدنم میکنید، فقط میگویید آقا بیا!
گفتم:
آقایِ من مگر بد است میگوییم بیا؟! دلمان فرج شما را میخواهد!
با چشمانی اشکبار نام جد غریبش را زمزمه کرد و گفت:
به جدم حسین هم نامه نوشتن و گفتن بیا، اما به محض آمدن او را کشتند!
سر به زیر انداختم و با بغض گفتم:
مولایِ من! پس چه کنیم برایِ آمدنت؟!
گفت:
شناختن من دوایِ دردِ فرج است!
گفتم: آقاجان ما شما را میشناسیم و به مقامت معرفت داریم!
درحالی که تنهایِتنها در محرابِ جمجران به نماز ایستاد تا اذان و اقامه گوید و هیچکس نمازش را به او اقتدا نکرد، گفت:
اگر میشناختید که اینگونه گناه نمیکردید!!