یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

من و علم‌گمشده

20 خرداد 1398 توسط نردبانی تا بهشت

​بعد از یه ترم تلاشِ وافر در زمینه علم‌آموزی"مثلا در طول ترم طلبه درس‌خونی بودیم و اصلا نگذاشتیم یه ثانیه از وقتمان که مانند طلاست بیهوده هدر برود!!” به سراغِ کتاب‌هام رفتم تا کتابِ فقه رو بردارم و نیم‌نگاهی به آن بیندازم!

چند بار کتاب‌ها رو زیرورو کردم اما با کمالِ ناباوری دیدم، إی دل غافل! کتاب فقه‌ام نیست که نیست‌.

برایِ یافتنِ علمِ گم‌شدم، به تکاپو و جنب‌وجوش افتادم. اما کاش گمشده‌ام فقط کتاب فقه بود! “از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون، دروغ چرا؟!” کتابِ زن‌در‌اسلامم رو هم نیافتم! 

هاج‌وواج تموم خونه رو گشتم اما “انگار قطره آبی شده‌اند و به زیر زمین رفته بودند”

انگشتِ اشاره رو در دهن گذاشتم و تریپِ فکر کردن گرفتم که ببینم چه بلایی سر کتاب‌های نازنیم آمده است؟!

“البته داخل پرانتز این نکته رو به سمع‌و‌نظرتون برسانم که حقیر تعریف از خود نباشه از منضبط‌ترین‌ها هستم نمیدانم شاید بویِ توطئه می‌آید یا خودم بخاطر پیری دچار فراموشی گشته‌ام که برایِ اولین بار چیزی رو گم کرده‌ام”

به‌هرحال بعد از تماس با رئیس‌رؤسا و بچه‌هایِ بالا و پرس‌وجو از آنها، تصمیم گرفتم، به مغزم فشار بیاورم و گمشده‌ام را بیابم.

بعد از کلی فکر کردن و با درون بیچارم کلنجار رفتن، جنابِ حافظه مدد کردند و به خاطرِ مبارکم آوردند:

“یادته فلان روز و فلان ساعت که درس‌هایِ ترم تموم شد و قصد تبلیغ دین اسلام رو در فلان روستا داشتی، به جهت بارِ سنگین و مشقتِ حمل آنها عزمت رو جزم کردی که آنها رو در کمدِفرهنگی به امانت بگذاری تا بعد از ماه رمضون آنها رو به خونه بیاوری!”

به این حافظه‌ی منجی لبخند ملیحی زدم و برایِ برداشتن کتاب‌ها راهی حوزه شدم!

بعد از اینکه کتاب‌ها رو در آغوش گرفتم و از بویِ مطبوعِ آنها مست شدم، قدم در مسیر خونه نهادم. 

بعد از رسیدن و خوش‌وبش کردن با خونواده محترم، قسمت طلاق رو باز کردم که بخونم، اما نمی‌دونم فقط من اینطوری هستم یا همه مثل من هستند و طلاق بحث خوبی نیست برایِ شروع مطالعه، آن هم از طرفِ من که تاکنون حتی بازش هم نکرده‌ام! به نظرم اول بروم سراغ بحث شیرین عقد، بعد از کلی انرژی گرفتن، بیایم سراغِ بحثِ تلخ طلاق، بهتر است!

طلاق عرش خدا رو به لرزه درمیاره من که عددی نیستم تا به هفت ریشتر نرسیده، جان به جان‌آفرین تسلیم می‌کنم!

 نظر دهید »

خلقت خداوند

19 خرداد 1398 توسط نردبانی تا بهشت

به باغ پسرعموجان برای شام دعوت شده بودیم. پدرجانمان هم باغ کوچکی در روستایِ آباواجدادیمان دارد، اما این باغ چیز دیگری است.
تا آن شب، چند بار دیگر دعوتمان کرده بود بخاطر تنبلی و بی‌حوصلگی، خانواده را مشایعت نمی‌کردم. آن شب با دیدن زیبایی‌های باغ و خانه باغشان، انگشت حسرت به دندان گرفتم، که إی دادبی‌داد، نصف عمرت بر فنا رفت دخترجان!
اینجا چقدر قشنگ بوده و از آن بی‌اطلاع بوده‌ای!
از ورودی باغ محو تماشایِ زیبایی‌هایش شدم، قدم را که در آن گذاشتم انگار پرواز کردم و به دنیایِ دیگری قدم گذاشتم! با صدایِ بلند فریاد زدم:
” وااااای اینجا مثل بهشته، چقدر قشنگه! “
درختان تنومند گردو که شاخه‌هایشان طوری به هم رسیده و گره خورده بودند، که سایه‌بانی برای استراحت ایجاد کرده بودند.
روزهایِ تابستان را می‌شد از هیاهویِ شهر و گرمایِ طاقت‌فرسایش، به دامان این باغ آمد و دل و روح خسته را در کنارِ آنها جلا داد.
چنان غرق این زیبایی‌ها شده بودم که نمی‌دانستم، پشه‌هایِ خون‌خواری در کمین نشسته‌اند برایِ نیش زدن ما انسان‌های بی‌آزار!
“انسان بی‌آزار، واقعا بی‌آزاریم؟! فقط کم مانده زمین را با احشام و اغنامش دو لپی ببلعیم! “
برای درامان ماندن از نیشِ خنجرمانندشان به پونه‌هایِ اطراف باغ پناه بردیم و با پونه خود را استتار کردیم!
با وجود نیش پشه‌ها باز هم زیبایی باغ منحصربه‌فرد بود و لذتش بی‌نهایت شامل حالمان شد!

تماشایِ مخلوقات خداوند، فقط یک جمله را در ذهنم حک کرد:

“بنده من! همه چیز را برای تو خلق کردم و تو را برای خودم”
حدیث قدسی

 13 نظر

صبح‌انتظار

17 خرداد 1398 توسط نردبانی تا بهشت

صبح که می‌رسد، قلبِ زمان تپشش بیشتر و بیشتر می‌شود.
او منتظر است و در هوسِ دیدن تــــــــو اینگونه بیــــــــقرار است.
آری مولایِ من! دلِ بیقرار زمان به عشق تـــــــــو می‌تپد تا بیـــــــــایی و زمین را گلستان کنی!
سلــــــــــام آرزویِ زمین و زمان!

 2 نظر

صبر

16 خرداد 1398 توسط نردبانی تا بهشت

کودکی گریزپای بودم، همراه مادر، راهی بازار شدم. با دیدن اسباب‌بازی‌های عجیب و غریب دلم غنج می‌رفت آنها را برایم بخرد. مادر که می‌دانست چه چیز برایم خوب است و چه چیز بد، دستم را می‌کشید و به دنبال خودش می‌برد! به‌حدی غرق در آنها شده بودم که گوشهایم کر بودند و صدایِ مادر را نمی‌شنیدم. من عقب را نگاه می‌کردم و مادر من را دعوت می‌کرد به دیدن زیبایی‌های که پیش‌رویم بود!
صدای مادر در گوشم اکووو شده بود و به صبر و بردباری دعوتم می‌کرد، اما من پایم را بر زمین می‌کوبیدم و بر خواسته خودم اصرار می‌ورزیدم! مادرم چه زجری کشید تا سربه‌راهم کند.
وقتی با خودم می‌اندیشم زندگی من در این دنیا شبیه همان دوران کودکیم است.
من با اصرار خواسته‌ای را از خداوند می‌خواهم که حکمت آن خواسته را غیر او نمی‌داند. من با عقل ناقص خود، در درخواستم الحاح و پافشاری می‌کنم او من را دعوت به صبوری می‌کند و با مهربانی من را در آغوش می‌گیرد و می‌گوید:
ای بنده من!
من برای تو بهترین‌ها را در نظر گرفتم، پیش‌رویت را ببین، آیاتِ لذت‌های بهشتم را ببین! پس صبر پیشه ساز تا به زودی به آنها دست یابی! اما من چنان غرق در این لذت‌های کاذب و زود‌گذر دنیا گشته‌ام که فراموش کردم
“دنیا پل آخرت است نه آخرت را فدای دنیای فانی کنم”
گاهی وقت‌ها چه زود حکمت کارهایِ خدا برایم آشکار می‌شود، کافی است فقط و فقط اندکی صبوری به خرج دهم!

#پی‌نوشت

“ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ 
اى کسانى که ایمان آورده‏ اید! مدد جویید به صبر کردن در مصائب و خواندن نماز در اوقات آن (بعضى از مفسرین گفته‏ اند: مراد از «صبر»، روزه است که در آن صبر بر گرسنگى و تشنگى است) البته خدا با صبرکنندگان است”
(سوره مبارکه بقره، آیه 153)

 2 نظر

صدبار اگر توبه شکستی باز آی

07 خرداد 1398 توسط نردبانی تا بهشت

دلم این روزها بیتاب‌تر از همیشه است، نمی‌دانم چه مرگش شده که اینگونه سر ناسازگاری را در پیش گرفته است!!

می‌گویم دلم را گره بزنم به الغوث‌های این شب‌ها، اما هربار گره را باز می‌کند، غرقِ هیاهوی دنیا می‌شود و به دنبال زرق و برقِ خیره‌کننده‌اش می‌رود!

خیلی سربه‌هوا شده است، گوشش را می‌پیچانم و می‌گویم:
“یک لحظه رام شو و اینجا بنشین تا از دنیایِ هزاررنگ برایت بگویم”

اما مگر گوش می‌دهد؟!

زیبایی این دنیا گوشش را کر کرده و چشمش را کور!

قرآن را برایش باز می‌کنم و از آیاتِ نوید‌بخش بهشت برایش تلاوت می‌کنم!!

به او می‌گویم:
بهایِ تو متاع ناچیز این دنیا نیست، درست است که زیبایش هوش را از سرت می‌برد و مست و مدهوش می‌شوی!

اما!

بدان إی عزیز من!

بهایِ تو بهشت و نعمت‌های بهشتی است!
بهایِ تو لقاءالله است و خشنودی پروردگار!
بهایِ تو هم‌نشینی با مادر سادات است و لبخند او!

سرش را پایین می‌اندازد و شرمنده از سربه‌هوا بودنش، خیرکنان به نقطه‌ای چشم می‌دوزد!

از آشوب دلش می‌گوید و به پل‌هایِ خراب شده پشتِ سرش اشاره می‌کند!

اشک در چشمانش حلقه زده و منتظرِ تلنگری است تا بغضش سر باز کند و هرآنچه این سال‌ها اندوخته به مانند آتشفشانی به بیرون پرتاب کند!!
من می‌دانم اگر فوران کند، گدازه‌هایش تا چندین کیلومتری همه را خواهند سوزاند!

پس سعی می‌کنم
آرامش ‌کنم و از لطف پروردگار برایش ‌بگویم!

از شبِ قدر و بیست‌وسوم ماه رمضان لب به سخن باز می‌کنم!

فرصتِ این شب را یادآوری می‌کنم و می‌گویم
خداوند رحمان فرموده است:
“صدبار اگر توبه شکستی باز آی”
اغوشش را ببین چگونه باز کرده و امشب منتظر توست!!

بی‌انصافی است عزیزکم که امشب هم دست رد به آغوشش بزنی و پشتِ به او به دنبالِ هوسِ زودگذر این دنیا روی!

سرش هنوز پایین است و با انگشتان دستش گل‌های قالی را لمس می‌کند!!

ادامه می‌دهم و می‌خواهم تا تنور داغ است نان را بچسبانم! از رحمتِ بی‌اندازه مولا برایش می‌گویم.

از آیه سراسر امیدبخش و مهربانی پروردگار حرف می‌زنم!

به او می‌گویم:
خداوندت را ببین که با چه لفظی صدایت می‌زند؟!

“قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ “

او ندا می‌زند، “یا عبادی” إی بنده من!
آیا مهربان‌تر از این می‌توان کسی را صدا زد؟!

پروردگار ادامه می‌دهد بر نفست اسراف کردی؟!

به دلم تشر می‌زنم
اسراف کرده‌ای که اینگونه سرکش شده‌ای، اسراف کرده‌ای که اینگونه بنده عاصی گشته‌ای!!

اما خدا با مهربانی می‌گوید:
از رحمتم ناامید مشو، آغوشم باز است، کافی است قدمی برداری!
تمام گناهانی که انجام دادی را می‌بخشم فقط کافی است یک قدم به سویم بیایی!!
و
چه زیبنده نام توست غفار و رحیم بودنت!

#شب_قدر

#شب_بیست_سوم_رمضان

#یادداشت_روز

#به_قلم_خودم

 2 نظر
  • 1
  • ...
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • ...
  • 8
  • ...
  • 9
  • 10
  • 11
  • ...
  • 12
  • 13
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • معاون فرهنگی نوشهر
  • فرهنگی
  • نورفشان
  • صاحل الامر
  • ندا فلاحت پور

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 511
  • دیروز: 788
  • 7 روز قبل: 2412
  • 1 ماه قبل: 18235
  • کل بازدیدها: 442550

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • نماز اول وقت
  • سفرعشق۸۲
  • چشمه

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس