دعای سلامتی
مولاجان!
روزها سپری میشوند و به جای نزدیک شدن به تو، فاصلهام را با تو روزبهروز بیشتر میکنم.
دستانم را به سوی آسمان میبرم و دعای سلامتی را زمزمه میکنم.
اما دریغا! این دعا فقط لقلقه زبانم گشته و در عمل دلت را میشکنم.
“و فی کل الساعه” را بر زبان جاری میکنم، اما دلم میسوزد، تمام ساعاتم از آن تو نیست.
“ولیا و حافظا” را زمزمه میکنم، اما ولی و سرپرستم را هوای نفسم قرار دادهام و گوش به فرمان او هستم.
“و قائدا و ناصرا” را میگویم، اما به جای تلاش برای آمدنت و گرفتن جشن پیروزی، دست در دست دشمن گذاشتهام و زندگیم را طبق خواسته دشمن به پیش میبرم.
“و دلیلا و عینا” ذکر لبانم است. اما راهنمایم هوای نفسم است و فراموش کردهام که ناظر اعمالم توییـ
وقتی میگویم:
“حتی تسکنه أرضک طوعا”
یقین دارم، مدینه فاضله را در زمین میگسترانی، ظلم را از ریشه برمیکنی. اما به جای دستگیری از مظلوم، او را بر زمین مینهم.
آری مولایمن!
دعای سلامتیت را شبانهروز زمزمه میکنم. اما در عمل آن را پیاده نمیکنم و فقط باعث جاری شدن اشکت میشوم.