حفظ قرآن رو رها کن برو معلم شو
پدر و مادرها خیلی در سرنوشت فرزندانشان مؤثر هستند. گاهی وقتها شاید سبب گمراهی بچهها هم باشند.
آخرِ کار هم که میبینند کار از کار گذشته و فرزندشان زمین تا آسمان با آن چیزی که میخواستند فرق دارد و فرزند تبدیل شده به موجودی ناشناخته که حتی دیگر برایِ خودشان هم غریبه است، فریادِ واحسرتایشان گوش فلک را کر میکند!
با مادری همصحبت شدم که دخترش هم کناردستش نشسته بود. از حرفهایِ این مادرمان واقعا دلم گرفت. از دخترش گفت: که تربیتمعلم میخواند و قرار است معلم شود.
مادرِ عزیزمان خیلی از آینده دخترش خوشحال بود! با شادیای که در چهرهاش موج میزد گفت:
“خداروشکر پول توجیبی خودش رو داره!”
اما حرفهایش به دلم نمینشست! دخترش سه سالِ پیش در حال حفظ قرآن بوده و تقریبا سه جزء را حفظ کرده بود! اما مادرش که میبیند نانوروغن در حفظِ قرآن نیست و آینده نانوآبداری ندارد، مانع ادامه حفظ میشود!
حرف خودش است که میگفت:
“سه سال پیش دخترم سه جزء قرآن حفظ کرد، اما دیدم هیچ سودی ندارد، نگذاشتم ادامه دهد و گفتم بشین برایِ دانشگاه بخون!”
نگاهی به دخترش انداختم و آه سردی بخاطر وضعِ نامناسبش کشیدم، نمیگویم:
“او بد بود و من خوب! چون خدا به دلها آگاه است و شاید او فقط ظاهرش نامناسب باشد و باطنش از من بهتر باشد.”
اما میگویم:
"اگر راه قرآن را ادامه میداد، شاید هیچوقت اینطور نمیشد!”
ولی مادرش از این وضعش خوشحال بود و میگفت:
“قرآن فقط برایِ قیامت خوبه ولی این دنیا باید خوش باشی و تا پول نداشته باشی نمیتوانی خوب و خوش زندگی کنی!”
گفتم:
“خالهجان! این دنیا چند روز بیشتر نیست، تمام میشه ولی آخرت و قیامت ماندگارئه”
سلیقهها تغییر کرده و مردم خوشبختی را فقط در پول و ثروت میدانند، یادشان رفته؛ خوشبختی دلِ شاد داشتن است، خوشبختی آرامش روح و روان داشتن است. خوشبختی یعنی اگر روزی عمرت تمام شد و سرت را بر زمین گذاشتی، هراسی از شب اول قبر نداشته باشی! آن شب دارا و ندار فرقی ندارند، نمیپرسند:
“چند ماشین و خانه و ویلا داری!”
آن شب از ایمانت میپرسند و از عمرت که در چه راهی صرف کردی!
کاش تا دیر نشده قدری تفکر کنیم و به آن شب بیاندیشیم!