بیحوصلگی و وبلاگ خاموش...
دلم به حالِ وبلاگم میسوزد. به حال خود رهایش کردهام. دیگر نه لقمه نانی به او میدهم نه جرعهای آب تا عطشش را فرو نشاند!
چه سوت و کور شده است. مهمانها میآیند و میروند اما من حتی حوصله ندارم تا حای جواب سلامشان را دهم و به آنها خوشآمد گویم!
نمیدانم!
مقصر من هستم یا نه وبلاگنویسی دیگر آن لذت سابق را ندارد…
اما نه!
یک چیز را خوب میدانم نوشتن، قلم به دست شدن و در وبلاگ منتشر کردن هنوز لذت و شیرینی خودش را دارد؛ این من هستم که اینگونه بیحوصله گشتهام و دیگر مانند سابق پرجنب و جوش نیستم!
باید به خود بیایم و حرکتی کنم وگرنه این ” ره که دارم میروم به ترکستان میرود” و سرانجام این من هستم با کولهباری از شکست و نومیدی!
البته ناگفته نماند؛ در این بین فقط من نیستم که اینطور راحتطلب شدهام و دیگر سختی اما شیرینی نوشتن را بر خود تزریق نمیکنم از سر و گوشی که در وبلاگهایِ بقیه دوستان به آب میزنم معلوم میشود آنها هم دیگر به سمت نوشتن نمیروند…
وبلاگ و وبلاگنویسی که روزی مظهر نوشتن و تولید ایدههایِ ادبی و ناب بود امروز تبدیل شده به، فقط اشتراک گذاشتن مطالب کپیپیستی و بی ارزش…
باید چارهای اندیشه شود…
باید تکانی به خود دهیم…
باید از این فرصت تبلیغ در فضای مجازی نهایت استفاده را ببریم و روشنگری کنیم…
باید دوباره وبلاگها را به این سمت و سو برد…
✍زهرا.یوسفوند مفرد