ازدواجی به سبک دونور
ماجرایِ خواستگاری امام علی “علیهالسلام” از حضرت زهرا “سلاماللهعلیها”
بانو به سن ۹ سالگی رسیده است. رشد و کمالِ فضیلتها از یکطرف و رشد جسمی او از طرف دیگر باعث شده بود که با وجود سن کمش، یکهتاز میدان شود و نسبت به دختران همسن خود چون ماه شب چهارده بدرخشد. توجه و احترام فراوان پدر هم بر امتیازات او افزوده بود. کمالاتِ بیشمار فاطمه سبب شد تا بزرگان و ثروتمندان شهر او را از پیامبر خواستگاری کنند. بانویِ دو جهان جوابشان به همهی آنها منفی بود، چون هرکسی لایق همسری حضرت زهرا نبود. حال نوبت حضرت علی “علیهالسلام” است که به خواستگاری رود! پیامبر در خانه امالسلمه نشسته است و علی پشت درب، در حالِ در زدن است. امالسلمه میپرسد:
کیست؟! قبل از اینکه مولا جواب دهد، پیامبر فرمودند:
” در را باز کن و بگو داخل شود. کسی پشت در است که محبوب خدا و رسول است".
مولا داخل میشوند. در حضور رسول خدا مینشیند و از شرم و حیا چشمانش را بر زمین دوخته است. شرم نسبت به نبی خدا مانع از بر جاری کردن خواستهاش بر زبان میشود. پیامبر که خود علی را بزرگ کرده با روحیات او آشنا است، سکوت را میشکند و میفرمایند:
“میبینم برای حاجتی اینجا آمدهای. خواستهات را بر زبان بیاور و آنچه در دل داری بازگو که خواستهات پیش من پذیرفته است".
حضرت علی “علیهالسلام” لب به سخن باز میکند و خواسته خویش را اینگونه بیان مینماید:
“پدر و مادرم فدایِ شما! وقتی خردسال بودم مرا از عمویتاخ ابوطالب و فاطمه بنت اسد گرفتید. با غذایِ خود و به اخلاق و منش خود بزرگم کردید. نیکی و دلسوزی شما درباره من از پدر و مادرم بیشتر و بهتر بود. تربیت و هدایتم به دست شما بوده و شما ای رسول خدا به خدا سوگند ذخیره دنیا و آخرتم میباشید. إی رسول خدا! اکنون که بزرگ شدهام، دوست دارم خانه و همسری داشته باشم تا در سایه انس با او، آرامش یابم. آمدهام تا دخترتان فاطمه را از شما خواستگاری کنم. آیا مرا میپذیرید؟!
پیامبر گویا منتظر این لحظه بود، چهرهاش از شادی چون گل شکفته شد. خوشحال شد ولی جواب قطعی را برعهده دخترش فاطمه گذاشت.
به نزد فاطمه رفت و ماجرایِ خواستگاری علی را بازگو کرد و نظرش را پرسید.
فضای اتاق غرق در سکوت شده و حیایِ فاطمه به او اجازه حرف زدن نمیدهد! پیامبر از این سکوت فاطمه جواب خود را گرفت و فرمودند:
“اللهاکبر! فاطمه راضی است. سکوت او نشانه رضایت اوست".