یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

از معلمی تا ازدواج...

14 آذر 1399 توسط نردبانی تا بهشت

قبول شدم و تماس گرفته بودند تا من چند روز دیگر یعنی شنبه برای گرفتن حکمم به آموزش و پرورش مربوطه بروم.
به قدری خوشحال بودم در پوست خودم نمی گنجیدم! در رویاهایم طعم شیرینی معلمی را می دیدم که می توانم با درسی که در حوزه خوانده ام بهتر بتوانم دانش آموزان را تربیت کنم.
قبل از آمدن به شهرم برای اینکه ساکم را ببندم، راهی حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) شدم تا از خود بی بی برای موفقیت در این راه مدد بگیرم. به بانو گفتم:
“خانم جان!
خودت می دانی نه پشتوانه مالی دارم نه سرپناه و آشنایی در این شهر! خودت هوای منو داشته باش.”
بعد از زیارت به سمت شهرم حرکت کردم. سر از پا نمی شناختم. به محض رسیدن، لباس هایم را جمع کردم و در ساکی چیدم. برای آمدن شنبه لحظه شماری می کردم، اما نمی دانستم قرار است اتفاق دیگری بیفتد و من این بار هم به آرزویم نرسم!
اتفاقی که شاید امتحانی از طرف خداوند بود تا ببینم چند مرده حلاج هستم!
شب شده بود و با حرفی که پدرم زد هاج و واج ماندم! یکی نبود بگوید؛ آخر حاج بابای عزیز چرا الان باید این حرف را بزنی؟! من که آماده سفر شده بودم!
حدود یک سال پیش خواستگاری داشتم و پدرم مخالف بود؛ اما نمی دانم چطور یک دفعه و یک هو الان راضی شده بود؟!
خواستگارم مرد خوبی بودند و در یکی از ادارات دولتی مشغول کار بود. همه از خوبیش حرف می زدند بین همه قابل احترام بودند.
خودم او را می خواستم اما چون یک بار ازدواج کرده بود و همسرش فوت کرده؛ پدرم اعلام نارضایتی کرده بودند!
حالا که من می توانستم سرنوشت دیگری را برای خودم رقم بزنم؛ پدر گرامی با گفتن این حرف تمام معادلاتم را بهم ریخت!
مانده بودم چکار کنم؟! بین معلمی و ازدواج با کسی که دوستش داشتم کدام را انتخاب کنم؟!
دوراهی سختی برایم مقدر شده بود! هر دو هم شیرینی خاص خودشان را داشتند. نمی توانستم یکی را انتخاب کنم و دیگری را بی خیال شوم!
مشورت هم که می کردم، همه می گفتند:
“دنبال معلمی رو بگیری بهتره، مطمئن باش با وجود معلمی خواستگارهای بهتری هم برایت می آید”
اما این حرف ها با وجود عشقی که داشتم در من اثری نمی کرد! چشم و گوشم را بسته بودم و دوست داشتم تجربه دیگری را احساس کنم!
نمی دانم شاید تقدیر من اینگونه بود و گرنه چرا باید هر دو باهم و در یک زمان اتفاق بیفتند!
بالاخره تصمیمم را گرفتم، تصمیمی که شروع ناخوشایند یک انتخاب غلط بود…

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 10 نظر

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(5)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
5 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

کلیدواژه ها: به قلم خودم خاطرات طلبگی دوراهی انتخاب قسمت دوم

موضوعات: دوستانه لینک ثابت

نظر از: سربازی از تبار سادات [عضو] 
  • سربازی از تبار سادات
5 stars

انشالله عاقبت بخیر باشید.

1399/09/14 @ 14:43
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

ممنون از دعای خیرتون سیده جان

1399/09/14 @ 16:01
نظر از: شهید محمود رضا بیضائی [عضو] 
  • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
5 stars

با سلام و احترام. ان شاء الله عاقبت به خیر باشید . اتفاقات خوب و خوشی در زندگیتان رقم بخورد. در پناه حق. التماس دعا

1399/09/15 @ 07:49
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

سلام
ممنون از لطفتون

1399/09/15 @ 09:41
نظر از: مهنــــا [عضو] 
  • مهنــا
  • معاونت
5 stars

ان شاءالله که عاقبت بخیر باشید
استرس گرفتم :)
بقیه اشو هم بنویسید قلم خوبی دارید

1399/09/15 @ 08:52
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

انشالله مهنا جان
چشم
ممنون از لطفتون

1399/09/15 @ 09:42
نظر از: ... [عضو]
...
5 stars

سلام. منتظر ادامه ام

1399/09/16 @ 01:32
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

سلام عزیزم
انشالله

1399/09/16 @ 05:52
نظر از: سیــده الهام عزتی [عضو] 
  • °۞ شبـستـانِ عاشـ♡ـقے ۞°
5 stars

پایدار باشی دوست عزیز

1399/09/16 @ 22:32
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

ممنون از لطفت عزیزم

1399/09/16 @ 23:02


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • معاون فرهنگی نوشهر
  • فرهنگی
  • نورفشان
  • صاحل الامر
  • ندا فلاحت پور

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 559
  • دیروز: 788
  • 7 روز قبل: 2412
  • 1 ماه قبل: 18235
  • کل بازدیدها: 442550

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • نماز اول وقت
  • سفرعشق۸۲
  • عید نو عهد نو...

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس