اردوی جهادی
دو سه روزی به اردو مونده بود، طلبهای که بهم اصرار کرد ، به اردو برم، حالا پیام داده بود این اردو بدون هماهنگیه، ما نمیریم، شما هم نرید!!!
حالم خیلی بد شد از این حرفش.
با قاطعیت و لحن عصبانی بهش گفتم:
روز اول من نمیخواستم بیام، شما اصرار کردی و شمارم رو به مسئول اردوی جهادی استان دادی که راضیم کنه، حالا دوباره میگی نرو!!!
من چون گفتم میام، هر اتفاقی هم بیفته میرم!!
حرفام به حدی تند بود که با عصبانیت گفت:
وظیفه من گفتن بود، اختیار با خودته، میخوای بری، برو!!
با خودم گفتم شهدا برا رفتن به خطِ مقدم سر و دست میشکستند حالا ما بخاطر یه حرفی که یه نفر گفته این اردو زیرِ نظر استان نیست باید کنسلش کنیم!!
بهش گفتم:
این نامردیه، یه ماهه برنامه ریزی شده حالا به خاطر یه حرف، اردو رو بهم بریزیم، من میرم.
خبرا به گوشِ مسئول اردوی جهادی استان رسید و با به اشتراک گذاشتن مجوز اردو به تموم شایعات اتمام داد.
این وسط عدهای از سفر جاموندن و دیگه نیومدند!!
خدا رو شکر توفیق رفتن، نصیبمون شد.
با وجود تموم مشکلات، ساکِ سفر رو بستیم و قرار شد صبح ساعت ۷ بریم خرمآباد و از اونجا راهی دروود بشیم.
بقیه اعضاء گروه دروود بودند و باید اونجا همه جمع میشدیم تا حرکت کنیم به سمتِ سرپلذهاب!!