از خاک تا کمال
مشتی خاک پست بودم و او من را انتخاب کرد.
انتخاب کرد برای تقرب
برای کمال
برای بالاتر رفتن از فرشتگان…
او در خاک من دمید، از روح خودش دمید؛ تا من برسم به آنجا که فرشتگان بر من سجده کنند!
می توانست من را رها کند
تا مشتی خاک در کف باغچه باشم
یا مشتی خاک بر سر کوه
یا غباری لب پنجره ی خانه
یا نه! مشتی خاک در دست بنا برای ساختن خشت خانه ای!
اما به من ارزش داد
نفس داد
روح داد
اختیار داد
تا من باشم و انتخاب کنم بین خوبی و بدی…
من باشم و ببینم، ببویم، بشنوم و احساس کنم…
من انتخاب شدم
برای انسانیت
برای معرفت خداوند…
پس حال که این چنین انتخاب شده ام، من هم قدر بدانم
برخیزم
انتخابم، انتخاب خدایی باشد نه شیطانی!