بهترین وکیل
روز به روز حالم بدتر می شد. کارم شده بود فقط غصه خوردن و گریه کردن! روزهام به بدترین نحو سپری می شد. از همه عالم و آدم دلگیر بودم. از خانه بیرون نمی رفتم و حوزه را بوسیدم و کنار گذاشتم!
بعد از نمازهام ضجه می زدم، به خدا التماس می کردم که علی را دوباره برایم بفرستد!
نمی دانستم شاید حکمت خداوند بوده، دوستم داشته که نگذاشته وارد یک زندگی شوم و بعد از مدتی طلاق بگیرم!
از کلمه طلاق متنفر بودم و می گفتم:
“نمی خواهم عرش خدا رو به لرزه در بیاورم.”
روزها گذشت تا اینکه خداوند دلم را آرام کرد، مثل آبی که بر روی آتش می ریزند. دیگر مثل قبل بی تاب و بی قرار نبودم. سرگذشتم را، آینده ام را به خود خدا سپردم و گفتم:
“هرچه برام رقم می زنی، شکرت!”
بعد از هفت ماه که هیچ خبری از علی نشد، مهریه را اجرا گذاشتم و بعد از مدتی دادخواست طلاق دادم!
دادگاه تشکیل شد و چون علی من را بلاتکلیف گذاشته بود؛ رای به نفع من صادر شد و طلاقم را گرفتم.
چندماهی گذشت و با خواستگاری که برایم آمد، به اصرار خانواده تصمیمم را برای شروع زندگی دیگری گرفتم!
این خواستگارم هم وجه اجتماعی خوبی داشت و جالبش اینجا بود که اسمش علی بود!
الان هم به لطف خداوند، صاحب دو فرزند شده ام؛ یکی دختر به اسم مهدیه و یکی به اسم مهدی.
اگر توکل بر خدا کنی و او را وکیل خودت قرار دهی، بهترین ها را برایت رقم می زند.
یکی پسر به اسم مهدی.
اگر توکل بر خدا کنی و او را وکیل خودت قرار دهی، او هم بهترین ها را برایت رقم می زند!