شب نوشت
21 آذر 1399 توسط نردبانی تا بهشت
امشب دلم هوایی شده است.
هوایی داد زدن، هوایی فریاد زدن…
هوایی اشک ریختن و هق هق گریه هایم تا غرش آسمان را به زانو درآورد…
اما حیف!
حیف که نصف شب است و مجبورم صدایم را در نطفه خفه کنم!
بی هوا دلتنگ شدم.
دلتنگ آرامش.
دلتنگ دستی که بر شانه ام بنشیند و بگوید:
“غمت نباشد هوای دل شکسته ات را دارم!”
بگوید:
“نگران نباش، مگر من مرده ام که اینگونه بیتاب و بیقراری!”
شب را دوست دارم.
شاید بخاطر سکوتش،
یا شاید هم بخاطر پرده سیاهش.
یا نه! شاید بخاطر حس آرامش بخشش…
نمی دانم!
هرچه هست، تاریکی دل شب انگاری خدا حواسش بیشتر به تو است که می گوید:
“بنده من بخواب و نگران رزق فردایت نباش!”
✏ز. یوسفوند