وقتی سفره را چیدیم، دورتادور سفره نشستیم و شروع به غذا خوردن کردیم. جوش انقدر برایم سنگین بود که اشتهایم کور شده بود. با هر سختی و مشقتی بود، غذا رو خوردیم و سفره رو جمع کردیم. خواستم ظرفها را آبکشی کنم، مادرِ آقامهدی نذاشت و گفت: “دخترم دیدم، احساس…
بیشتر »