شب های زمستان را به انتظار...
چند سالی میشود، شبهای زمستان را به انتظارِ بارش برف، به صبح میرسانیم. هردفعه چشم به آسمان میدوزیم، شاید سپیدی و سردی برف را بر روی گونههای مان احساس کنیم.
امروز سحر، چشمانم را گشودم، ذرات برف بود، که زمین را نوازش میکرد. لبخندی بر روی لبانم نشست و خداوند را شکر کردم. اما شادیم چند دقیقهای طول نکشید، آسمان سیاه گشت و سپیدش از بین رفت.
میگویند:
“هرگاه هوا خیلی سرد شود، بارش برف را خواهیم داشت!”
اما نمیتوانم، قبول کنم.
مگر هوایی استخوانسوزتر از این هم داریم؟!
بیرون که میروی، از شدت سرما دندان هایت بهم میخورند و نزدیک است، از شدت برخورد آنها، مانند برگ پاییزی فرو ریزند.
باز میگویند:
“چون هوای شهرها گرم شدهاند. بخاطر وجود تعداد زیاد ماشینها، در سطح زمین، برف تبدیل به باران میگردد، اما در روستاهایی که بلندیشان از سطح زمین بیشتر است، بارش برف را داریم. هضم این مطلب هم برایم غیرممکن است!
مگر عقل این دلایل را قبول میکند؟! کسی به این فکر نمی کند، که ضعف ایمان باعث قطع برکات از اهل زمین میشود.
هیچکس با خودش نمیگوید، ندادن زکات باعث خشکسالی شده است. خداوند آنقدر بخشنده و مهربان است، که نعمتهایش را از اهل زمین دریغ نمیکند و بیمنت میبخشد.
اما آیا وقت آن نرسیده که تلنگری به خود و اطرافیان بزنیم؟!
وقت آن نرسیده تا به خود آییم و بیشتر حواس مان به کارهایی که انجام می دهیم، باشد؟!
دلم هوایِ شب هایِ برفی را کرده است! شب های زمستانی، که آسمان به قدری روشن بود، انگار آن را چراغانی کرده بودند.
پشت پنجره مینشستیم و بارش لطف و کرم خداوند را نگاه می کردیم.
منتظر بودیم تا سطح برف بالا بیاید و بعد درِ حیاط را باز کنیم و همچون آهویی گریزپای، روانه کوچه شویم. گلولهای برف را برداریم و با خندهای مستانه با دوستان برف بازی کنیم. آدم برفی درست کنیم و سوراخسمبههای خانه را زیرورو کنیم، تا شاید بتوانیم چیزی را بیابیم و آدمبرفی را قشنگ کنیم.
دلم برف میخواهد و چشم دوختهام، به لطف و رحمت خداوند برای استجابت دعایم.