هوای پاک طلبگی
هشت سال از عمرم را به بطالت صرف کردم!!
عمریکه، اگر آنگونه میخواستم، سپری میشد و راهنما و مشاور خوبی داشتم، شاید موفقتر از امروز بودم.
سال ۸۵ دانشگاه شرکت کردم و دو رشته قبول شدم.
علم حدیث دانشگاه عالی شهید مطهری و مدیریت دولتی پیامنور شهرمان!!
آن موقعها خانوادهها مایل نبودند، دخترک چشم و گوش بستهشان
به شهر دیگری برود، خانواده من هم از این امر مستثنی نبودند.
تنها راهم پیامنوری بود، که به لطفِ دانشجویانش تخلص گرفته بود به پیامگور!!
برای ثبتنام رفتم و انگار دنیا را به من داده بودند. نمیدانستم دارم زندگی و عمرم را به بطالت میگذرانم!!
تا چشم بر هم گذاشتم و به طرفةالعینی روزها سپری شد و من فارغالتحصیل شدم!!
مدرکِ بیارزشم را مثل تمام جوانان این سرزمین قاب گرفتم اما من به دیوار نصبش نکردم، بین تمام مدارکم آن را مدفون کردم!!
مدرکی که هیچ فایده و سودی برایم نداشت و حتی پدرم هم برایش عرق زیادی ریخته بود تا من شاید به جایی برسم، پشتِ میزنشین شوم و برای خودم برووبیایی به دست آورم!!
بعد از دانشآموخته شدن، از دیگران اصرار بود برای ادامه تحصیل و از من اکراه برای ثبتنام!!
با خودم میگفتم:
“مثلا تا دکتری هم رفتی وقتی بند و تبصره پ نداری، وقتی جایگاهی که باید امثال من که رشته مدیریت و حسابداری خونده بودن رو میچرخوندن و یه لیسانس فلسفه اون رو اشغال کرده بود، همون بهتر که شرکت نکنم و به همین اکتفا کنم”
بعد از چند سالی با معاون آموزش حوزه شهرمان آشنا شدم، تعریف از خود نباشه از آنجایی که خیلی اجتماعی هستم، با یک پیامک دوستانه به دوستان صمیمی تبدیل شدیم!!
صمیمیتمان همان و قدم گذاشتنم در حوزه همان!!
به پیشنهادش، برای حوزه ثبتنام کردم و منتظر مصاحبه شدم، اما این اولِ راه پرفرازونشیب اما شیرین چون احلی من عسل برای من بود!!
روز مصاحبه با مخالفت شدید خانواده روبرو شدم و دلیلشان هم این بود که درسم را ادامه دهم!!
اما من واقعا برایِ راه دیگری ساخته شده بودم، راهی که پیدایش کردم و الان حسرت میخورم ایکاش زودتر قدم در این مسیر میگذاشتم!!
هرطوری بود، مصاحبه را شرکت کردم و قبول شدم. خانواده هم از قبولیم استقبال کردند و با خیالِ راحت ثبتنام کردم!!
"بماند کاری کردم که خواهر کوچکترم هم برای حوزه ثبتنام کنه!! “
با وجود متلکهایِ خویشان و اقوام، با اقتدار سرم را بالا گرفتم و باافتخار میگویم “من طلبهام” !!
فقط یک ترم دیگر تا اتمام درسم مانده اما از همین الان دلم را اندوه گرفته که سال بعد لیاقت دارم دوباره قدم در این فضایِ سراسر خیر و نیکی بگذارم و دموبازدمم را با هوایِ پاک و مقدس این مکان، فرو برم و بیرون دهم.