بعد از یه ترم تلاشِ وافر در زمینه علمآموزی"مثلا در طول ترم طلبه درسخونی بودیم و اصلا نگذاشتیم یه ثانیه از وقتمان که مانند طلاست بیهوده هدر برود!!” به سراغِ کتابهام رفتم تا کتابِ فقه رو بردارم و نیمنگاهی به آن بیندازم!
چند بار کتابها رو زیرورو کردم اما با کمالِ ناباوری دیدم، إی دل غافل! کتاب فقهام نیست که نیست.
برایِ یافتنِ علمِ گمشدم، به تکاپو و جنبوجوش افتادم. اما کاش گمشدهام فقط کتاب فقه بود! “از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون، دروغ چرا؟!” کتابِ زندراسلامم رو هم نیافتم!
هاجوواج تموم خونه رو گشتم اما “انگار قطره آبی شدهاند و به زیر زمین رفته بودند”
انگشتِ اشاره رو در دهن گذاشتم و تریپِ فکر کردن گرفتم که ببینم چه بلایی سر کتابهای نازنیم آمده است؟!
“البته داخل پرانتز این نکته رو به سمعونظرتون برسانم که حقیر تعریف از خود نباشه از منضبطترینها هستم نمیدانم شاید بویِ توطئه میآید یا خودم بخاطر پیری دچار فراموشی گشتهام که برایِ اولین بار چیزی رو گم کردهام”
بههرحال بعد از تماس با رئیسرؤسا و بچههایِ بالا و پرسوجو از آنها، تصمیم گرفتم، به مغزم فشار بیاورم و گمشدهام را بیابم.
بعد از کلی فکر کردن و با درون بیچارم کلنجار رفتن، جنابِ حافظه مدد کردند و به خاطرِ مبارکم آوردند:
“یادته فلان روز و فلان ساعت که درسهایِ ترم تموم شد و قصد تبلیغ دین اسلام رو در فلان روستا داشتی، به جهت بارِ سنگین و مشقتِ حمل آنها عزمت رو جزم کردی که آنها رو در کمدِفرهنگی به امانت بگذاری تا بعد از ماه رمضون آنها رو به خونه بیاوری!”
به این حافظهی منجی لبخند ملیحی زدم و برایِ برداشتن کتابها راهی حوزه شدم!
بعد از اینکه کتابها رو در آغوش گرفتم و از بویِ مطبوعِ آنها مست شدم، قدم در مسیر خونه نهادم.
بعد از رسیدن و خوشوبش کردن با خونواده محترم، قسمت طلاق رو باز کردم که بخونم، اما نمیدونم فقط من اینطوری هستم یا همه مثل من هستند و طلاق بحث خوبی نیست برایِ شروع مطالعه، آن هم از طرفِ من که تاکنون حتی بازش هم نکردهام! به نظرم اول بروم سراغ بحث شیرین عقد، بعد از کلی انرژی گرفتن، بیایم سراغِ بحثِ تلخ طلاق، بهتر است!
طلاق عرش خدا رو به لرزه درمیاره من که عددی نیستم تا به هفت ریشتر نرسیده، جان به جانآفرین تسلیم میکنم!