پایان شب سیه سپید است
دعای فرج را زمزمه می کنم و بندبندش حال دلم را عجیب می کند! به خود می گویم:
“چقدر خدا دوست مان داشته که برای آرام شدن ما در این لحظات طاقت فرسا چنین دعایی فرستاده تا با ذکر آن دل مان آرام شود و امید به فرجش در درون مان بیشتر شود!”
به این روزگار پر از سیاهی می نگرم اما ته دلم قرص می شود از داشتنش، از او که باید بیاید و “پایان شب سیه را سپید کند.”
وقتی با عشق می خوانم:
“الهی عظم البلاء”
دلم تنگ می شود و می گیرد…
می گویم خدای خوبم:
“مگر بلایی بزرگتر از این امروز در جهان داریم که انگاریی قیامت است و همه از هم فرار می کنند؟! قبلا عزیزی را از خانواده، دوستان و آشنایان می دیدی؛ در آغوشش می کشیدی و او را می بوسیدی اما حالا چه؟! آیا کسی جرات می کند، بدون ترس از چند قدمی عزیزانش رد شود؟!”
اگر این بلا و گرفتاری عظیم نیست پس چه بلایی قرار است بر سرمان بیاید تا فرجش نزدیک شود؟!
به بند زیبای ” و النقطع الرجاء” که می رسم؛ اشک چشمانم چون ابر بهاری سرازیر می شود و هق هق گریه هایم چون غرش آسمانی، گوش فلک را کر می کند!
خدایا ما نمی دانیم قرار است چگونه امیدمان بریده شود تا فرجش را برسانی؟! اما این را خوب می دانیم؛ با این بیماری منحوس، ظرفیت روحی مان ته کشیده و دل مان فرجش را می خواهد تا به این اضطراب و دلهره ها پایان دهد!
درست است این روزها دیگر برایمان عادی شده اند.
اما!
ای آفریننده ی جهانیان!
تا کی باید اینگونه زندگی کنیم؟! تا کی باید ماسک به صورت، با رعایت فاصله از همدیگر، شرکت نکردن در مراسمات و دوری از عزیزان مان زندگی کنیم؟!
خدای مهربانم!
دل مان لک زده برای خواندن نماز جماعتی در مسجد و زیارت نامه خواندن در حرم امام رضا “علیه السلام. دل مان پر کشیده برای عطر خوش چایی روضه و خواندن زیارت عاشورا!”
به ما نظری بفرما و به حق این بزرگان درگاهت، فرج و گشایشی در کارمان کن.
گشایشی که خیلی زود باشد و نزدیک به اندازه “کلمح البصری” چشم بهم زدنی یا زودتر از آن!
ای مولای من! یا صاحب الزمان!
در این روزگار سختی و به دور از آسایش و آرامش، به فریادمان برس “الغوث الغوث الغوث” و ما را دریاب “ادرکنی”
که اگر تو ما را رها کنی به کجا روی بیاوریم واسطه بین ما و خدا شود و فرج تان را برساند…