مرگ در دادگاه...
20 اسفند 1399 توسط نردبانی تا بهشت
صبح مانند هر روز با همسر خداحافظی میکند و از خانه بیرون میرود. ماشین را مقابل دادگاه پارک میکند و به دنبالِ کاری راهیِ آنجا میشود.
نمیداند قرار است پرونده عمرش همانجا بسته شود و دیگر پایش را از آنجا بیرون نمیگذارد؛ حتی فکرش را هم نمیکند!
پلههایِ دادگاه را یکییکی پایین میآید، کفِ سالن مینشیند و اَجل است که عمرش را میستاند و حتی مهلت نمیدهد از دادگاه خارج شود!
خبر فوتِ این عزیزِ و بزرگِ شهر، آیهایی سراسر نور را در ذهن تداعی میکند.
“أَيْنَما تَکُونُوا يُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ”
آری هرجا که باشید و اَجلتان رسیده باشد، مرگ شما را در مییابد و مهلت نمیدهد قدم از قدم بردارید!
خدا کند آن موقع که مرگمان فرا میرسد در نیکوترین و بهترین حالت باشیم و با عاقبت نیکو رختِ مرگ بر تن کنیم و راهیِ سرای باقی شویم!