یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

قبولی معلمی

12 آذر 1399 توسط نردبانی تا بهشت

اسمم مائده است، دختر پرجنب و جوشی بودم و سرم درد می کرد برای اردوهای جهادی و تبلیغی. معمولا چند سالی بود عیدها را در کنار خانواده نبودم؛ حالا یا به مناطق جنوبی برای خادمی الشهدا می رفتم یا به مناطق دور و حاشیه نشین برای شرکت در اردوهای جهادی و تبلیغی!
دیگر بین فامیل هم جا افتاده بود که مائده عیدها در خانه نیست!
البته ناگفته نماند پیش فامیل، دوست و آشنا احترام خاصی برایم قائل بودند و بخاطر این اسم خیلی محترم و عزیز بودم. من هم سعی می کردم از این سمت طلبگی نهایت استفاده را ببرم و تا می توانستم با دیگران سنگین رفتار کنم!
روزها چون برق و باد می گذشتند و من بیشتر خلق و خوی طلبگی پیدا می کردم. درسم رو به اتمام بود و کم کم بایستی از حوزه و درس و مشق خداحافظی می کردم. سال چهارم بودم که برای آموزش قرآن و یادگیری احکام به مدارس ابتدایی می رفتم، دلم می خواست من هم جای آن معلم ها بودم و وقت بیشتری را با دانش آموزان سپری می کردم!
خداوند هم صدایم را شنید و دعایم را اجابت کرد، اسمم برای معلمی در تهران انتخاب شد و باید با شهرم و تمام خاطرات طلبگی خداحافظی می کردم و راهی شهری می شدم که نه آشنایی داشتم و نه سرپناهی!
برای مصاحبه که رفتم فهمیدم خیلی سخت می گیرند و هرکسی قبول نمی شود؛ مدام ورد زبانم خدا خدا بود که بین قبولی ها باشم، اما نمی دانستم حکمت خداوند گاهی آن چیزی نیست که تو می خواهی!
به اتاق مصاحبه که رفتم دو خانم و آقایی مسئول این کار بودند. خونسردی خودم را حفظ کردم و با طمانینه بر روی صندلی کنار خانم ها نشستم. سوالات یکی یکی شروع شد و سعی می کردم جوابی بدهم که قابل قبول باشد؛ جایی هم که جواب را نمی دانستم آنها را با حرفایی می پیچاندم تا توانسته باشم ذهنشان را درگیر کنم!
آخرین سوال شان خوب یادم است؛ آقای مسئول پرسید:
“چطور می خوای سختی و تنهایی ماندن در اینجا رو تحمل کنی؟!”
من هم در پاسخ گفتم:
“به نظرم همین که از دیشب تا الان که غروبه، نتونستم و نشده لب به چیزی بزنم و اینقد آرامش دارم پاسخ سوالتون باشه!”
نمی دانستم قرار است الان برای آنها هم ناهار بیاورند و گرنه همچین حرفی نمی زدم! وقتی ناهار براشان آوردند، آن آقا گفتند:
“یه پرس برای خانم هم بذارید اینجا!”
مانده بودم چه بگویم؟! من تشکر می کردم و نمی گرفتم و آنها اصرار می کردند تا بگیرم!
مصاحبه من تمام شد، وقتی خواستم بیرون بیایم از احسنت گفتن و تحویل گرفتنم فهمیدم که قبول هستم!
آن شب با دو نفر از دوستان تصمیم داشتیم به شهرمان برگردیم و منتظر جواب مصاحبه ها بمانیم.
یکی از دوستان با راننده ایی آمده بود که نسبت فامیلی با هم داشتند. من و آن نفر دیگر بدون ملاحظه و فکر به دنبال شان راه افتادیم. از تهران که خارج شدیم، فهمیدم راننده مسیر را بلد نیست و چند باری به جای مسیر قم اراک، سر از جاده کاشان درآوردیم. استرسم زیاد شده بود. حالم بهم می خورد. راننده دوباره برگشت سمت جاده قم تهران تا مسیر را پیدا کند، اما انگار نه انگار. من که دیدم با این راننده کارمان با کرام الکاتبین است تصمیم گرفتم همان جا از آنها جدا شوم و شب را در خانه ی دخترعمه ام در قم بمانم!
وقتی پیاده شدم تمام بدنم می لرزید، چشم هایم بارانی و هق هق گریه هایم امانم را بریده بود.
بعد از اینکه دخترعمه و شوهرش به دنبالم آمدند نفس راحتی کشیدم؛ اما چون از شب قبل هیچی نخورده بودم حالم زیاد خوب نبود.
ساعت 3 نیمه شب با پیام هایی که از آن دختر همراهم برایم آمد، فهمیدم چند بار دیگر مسیر را گم کرده و دو بار هم نزدیک بوده تصادف کند!
بعد از چند روز جواب مصاحبه ها آمدند و با تماسی که گرفتند، فهمیدم…

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 6 نظر

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(3)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
3 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

کلیدواژه ها: به قلم خودم خاطرات طلبگی معلمی

موضوعات: دوستانه لینک ثابت

نظر از: شهید محمود رضا بیضائی [عضو] 
  • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
5 stars

با سلام و احترام تشکر از مطلب شما. زیبا بود. موفق باشید التماس دعا یا حق

1399/09/12 @ 12:43
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

سلام عزیزم
ممنون از نگاه گرمت
لطف کردی

1399/09/12 @ 13:10
نظر از: مهنــــا [عضو] 
  • مهنــا
  • معاونت
5 stars

سلام خواهری چقدر خوب نوشتی پس بقیه اش ؟!

1399/09/12 @ 18:12
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

سلام آجی
ممنون از نگاه گرمت
بقیه اش قسمت بعد

1399/09/12 @ 18:52
نظر از: سربازی از تبار سادات [عضو] 
  • سربازی از تبار سادات
5 stars

خیلی دوست دارم ادامه ی خاطراتتون را بخونم.
انشالله موفق باشید.

1399/09/15 @ 09:00
پاسخ از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴

ممنون از لطفتون سیده جان

1399/09/15 @ 09:42


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • معاون فرهنگی نوشهر
  • فرهنگی
  • نورفشان
  • صاحل الامر
  • ندا فلاحت پور

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 482
  • دیروز: 788
  • 7 روز قبل: 2412
  • 1 ماه قبل: 18235
  • کل بازدیدها: 442550

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • نماز اول وقت
  • سفرعشق۸۲
  • چشمه

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس