عاشق
خیلی درد دارد. باید در موقعیتش قرار بگیری تا حرف دلم را درک کنی!
عاشق بودن و حالا پا پس کشیدن بخاطر فراهم نبودن شرایط، اعصاب آدم را بهم میریزد.
البته زیادی خودم را برایش لوس کردهام. هرچی باشد هفته آخر اسفند دعوتم کرده، حالا دوباره برایم دعوتنامه فرستاده، آن هم از آن دعوتهای اختصاصی!
زیارت امام رضا “علیهالسلام” را میگویم. خیلی سخت است عاشق باشی. دعوتنامه برایت بفرستد، اما با چشمان اشکی رو به حرم کنی و بگویی:
"شرمنده آقاجان دعوتت را پس میدهم، به حساب بیادبیم نگذار، شرایطم مهیا نیست و گرنه از خدایم باشد قدم زدن بر روی سنگفرشهای حرم و نشستن روبروی پنجره فولاد در شبهای گرم تابستان!”
این آرزو چند روز پیش از دلم گذشته بود، حالا باید انتخاب میکردم!
وقتی بهم خبر دادند، حتی نزدیک بود بین زیارت و امتحانات فصل، دست بر روی زیارت بگذارم و چشمانم را بر روی درس، امتحان ببندم!
مانند بچهها نشستم و دودوتا چهارتا کردم و به خودم گفتم:
“این دوواحد را بگذارم برای تابستان! اما دیدم روز برگشت هم امتحان سه واحدی دارم و هیچوقت نمیرسم آن را بدهم، روی هم میشود پنجواحد!!”
با کمال درد و ناراحتی گوشیم را برداشتم و گفتم: نمیتوانم بیایم.
به خودم دلداری دادم که تو وظیفهات الان درس خواندن است. چون بر رویِ صندلیهایی کسب علم کردهایی که ثانیهبهثانیهاش از سهم امام زمان برایت خرج شده است. پس باید امتحانت را بدون وقفه بدهی و آن را به بعد موکول نکنی که هزینه اضافی برای حضرت به بار بیاوری!
آری وظیفه طلبه به عنوان سرباز و شاگردِ امام زمان، خیلی سنگین است.
درس خواندن در اینجا با بقیه جاها و دانشگاهها زمین تا آسمان فرق میکند.
بر پیشانیت مهر سربازی و وقف امام زمان خورده است، پس باید آنگونه باشی که مورد رضایت ایشان است، نه آنگونه که دلت میخواهد!