یاس کبود۱۴

افتخارم سربازی مولا است. سعی می کنم آنچه را در وبلاگم منتشر می شود به قلم و نوشته خودم باشد، مگر در مواردی اندک. انشالله این نوشته ها مورد رضایت مولایم قرار بگیرد و قدمی هرچند کوچک برای زمینه سازی ظهور باشد.
  • بهار ما تویی یابن الحسن 
  • ورود 
  • وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

سفرعشق ۲۰

16 دی 1397 توسط نردبانی تا بهشت

​#قسمت_بیستم

#سفر_عشق 
با کمک مامان سالاد رو درست کردیم، بعد هم مامان یه قورمه سبزی خوشمزه درست کرد.

 کباب و برنج رو هم گذاشت، غروب درست کنه.

گفتم مامان کاری با من نداری برم تو اتاقم یه کم استراحت کنم؟!

–نه دخترم. ساعت چند میری بیمارستان؟!

–دو یا سه میرم، تا زودی برگردم.

–باشه عزیزم برو استراحت کن.

رفتم تو اتاقم، اینقد خسته بودم خوابم برد. وقتی بیدار شدم، احساس ضعف شدیدی کردم. رفتم تو آشپزخونه، مامان ناهار رو گذاشته بود رو  اجاق و خودش رفته بود استراحت کنه.

ناهارم رو خوردم و بعد از انجام یه سری کار که داشتم. رفتم لباسهام رو پوشیدم تا برم بیمارستان.

سمن اومد تو اتاقم و گفت:

–سلام. خوبی سحر؟! داری کجا میری؟!

–سلام خواهر عزیزم، بالاخره چشمم به جمالت نورانی شد. از دیشب چند بار اومدم اتاقت نبودی. دارم میرم بیمارستان.

–دیشب دیروقت اومدم، تو نبودی. بیمارستان چرا؟!

–بابای هانا بستریه، میرم یه سری بهشون بزنم.

–باشه، برو به سلامت.

–سمن جان!

–بله عزیزم.

–کاری داشتی؟! 

–نه سحرجون

–خب بگو دیگه، چکار داشتی؟!

–فکر کردم بیرون نمیری، اومدم ماشین رو ازت بگیرم.

–اگه میخوای ببرش.

–پس خودت چی؟!

–من با آژانس میرم.

–جدی میگی سحر؟!

–آره عزیزم، بیا اینم سویچ. 

–وای عاشقتم سحر.ممنون.

همه از این تغییر رفتارهای من شوکه شده بودند. نمی‌دونستن من چرا اینطوری شدم. با خودم گفتم کاش سمن هم مثل من تغییر کنه.

گوشیم رو برداشتم و یه زنگ به آژانس زدم و یه ماشین خواستم.

بعد از ده دقیقه آژانس اومد و سوار شدم. دیدم تا برسیم بیمارستان با این خیابونهای شلوغ، وقتم آزاده، شروع کردم به نوشتن.
داشتم فیلم میدیدم که شهاب اومد. 

–سلاااااام آبجی خوشگله خودم.

–سلاااام داداشی. چه زود برگشتی؟!

–کلاسم زود تموم شد. ناهار خوردی؟!

–نه گفتم تو بیای.

–تنبل خانم! همه چی آماده هست فقط باید گرم کنی.

–دیگه گفتم تو هم بیای.

شهاب ناهار رو گرم کرد و آورد خوردیم.

–راستی سحر برا اینکه حوصله‌ات سر نره، برو بیرون یه کم برا خودت بگرد.

–چشممم داداشی. امروز خسته‌ام، فردا صبح میرم.

قبلا که اومده بودم المان، جاهای دیدنی رو دیدم، ولی بازم بدم نمیومدم برا سرگرم کردن خودم برم بیرون و گشت و گذار.

خانم رسیدیم بیمارستان.

با صدای آقای راننده به خودم اومدم، کرایه را دادم و پیاده شدم.

از جلوی بیمارستان چند تا رانی گرفتم و رفتم تو بیمارستان.

سلام هاناجون!

–سلام سحر. مگه نگفتم نیا عزیزم. تو دیشب  رو اینجا بودی، می‌موندی خونه استراحت می‌کردی.

–استراحت کردم عزیزم. مامانت کجاست؟!

–رفت یه سر به بابا بزنه. 

–بابات بهتره

–آره خوبه خداروشکر.

–الحمدلله عزیزم، خوشحال شدم. راستی بیا هاناجون! قابلی نداره. مامان اینا هم عذرخواهی کردند که نتونستن بیان. امشب مهمون داریم موند غذا بپزه.

–ممنون عزیزم، به زحمت افتادی. خب پس تو چرا اومدی؟! میموندی خونه.

–میرم عزیزم. هنوز زوده. کِی بابا رو میارن تو بخش؟!

–دکتر گفت فردا.

داشتیم حرف میزدیم که خاله اومد.

–سلام خاله. خوبی؟

–سلام دخترم. ممنون. دستت درد نکنه به زحمت افتادی.

–چه زحمتی خاله. وظیفمه.

یه کم پیش هانا و خاله نشستم بعدم خداحافظی کردم برم خونه.

#به_قلم_خودم

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود۱۴

مولای‌من! تقویم را ورق می‌زنم، اما غیر از سرما و یخبندان چیزی نمی‌بینم. دل مان برای بهار لک زده و چشمان مان به دنبال بهار می‌گردد. بیا تا این سکوت یخ‌زده انتظار را بشکنی و بهار را برای مان به ارمغان بیاوری. آری مولای‌خوبم! دلم گلِ یاس می‌خواهد و نرگس. دلم برای عطرِ شمیم گلِ محمدی تنگ شده است. می‌دانم تو به انتظار ما نشسته‌ای، تا برگردیم. دریغا! چنان غرق لذت هستیم که فراموش کرده‌ایم، آمدنت را. ✏ز. یوسفوند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احادیث اهل بیت
  • احکام شرعی
  • اطلاعیه
  • امام زمانی
  • بدون موضوع
  • حجاب
  • خاطرات تبلیغی
  • دعا
  • دلتنگی
  • دلنوشته
  • دوستانه
  • رمان
  • رمان عطر یاس من
  • رمان عطریاس
  • رمان‌سفرعشق
  • زیارت
  • سخن حکیمانه
  • سروده های من
  • سفرنامه
  • شهدا
  • صحیح‌خوانی نماز
  • طلبگی من
  • طلبگی من
  • عیدولایت
  • محرم و عاشورا
  • مناجات
  • مناسبت‌ها
  • مولودی
  • میلاد
  • نوشته های مدرسه
  • وبلاگ‌نویسی
  • وحدت بین شیعه و سنی
  • کروناویروس
  • کلیپ تولیدی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

وبلاگ دوستان

  • مهنا
  • ضحی
  • طلبگی‌ام مرا افتخار است
  • طوبای محبت
  • کویر تشنه باران
  • شورشیرین
  • مرکزندیریت حوزه علمیه خواهران

لوگو

یاس کبود

بهترین وبلاگ ها

  • معاون فرهنگی نوشهر
  • فرهنگی
  • نورفشان
  • صاحل الامر
  • ندا فلاحت پور

گزارش تخلف

گزارش تخلف

آمار

  • امروز: 480
  • دیروز: 788
  • 7 روز قبل: 2412
  • 1 ماه قبل: 18235
  • کل بازدیدها: 442550

پربازدیدها

  • دلم فریاد می‌خواهد
  • حمام عمومی
  • زن خوب وقتی آقاش میاد خونه...
  • کربلا دلتنگتم
  • عشق‌بازی در تاکسی!
  • چون شب باش و آرامش ببخش
  • بانوان و ورزشگاه
  • دوراهی انتخاب
  • دیوار زندگی
  • مناجات
  • ترس از ترور
  • تشکر از دوستان کوثربلاگ😘
  • معرفی برای ازدواج در سرپل
  • صبح‌انتظار
  • دختر و پسر بی‌خانمان
  • سفرعشق۶۵
  • بلاتکلیفی این روزهایم
  • نماز اول وقت
  • سفرعشق۸۲
  • چشمه

رتبه کشوری وبلاگ

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس