نمازخانه یا اتاق پرو
عروسیهایِ قدیمی معمولا طوری بودند، همه اهل محل بسیج میشدند تا عروسی به صورت آبرومند برگزار شود! چند روز قبل همه در خانهی صاحب عروسی جمع میشدند و یکی از خانهاش حرف میزد که خانه من برایِ پذیرایی از مهمانان آماده است، آن یکی دیگ و ظرف و ظروف میآورد و دیگری مکان مناسبی را برایِ آشپزی تهیه میکرد، اینطوری هزینه عروسی هم بالا نمیرفت!
این روزها کمکم عروسیها هم سبک و سیاقِ غربی گرفتهاند. تالاری را یک شب برایِ چند ساعت اجاره میکنند به هزینه گزافی، که میتوان با آن زخمی را در زندگی درمان کرد!
عروسی که دعوت شده بودیم، مثل همه عروسیهایِ امروزی در تالار برگزار شد! تالار خوبی بود زن و مرد جدا بودند ولی باز شیطان آن حوالی پرسه میزد و به دنبالِ طعمه بود!
موقع اذانِ مغرب، بلند شدم و به دنبال نمازخانه میگشتم تا نمازم را سروقت بخوانم. وقتی نمازخانه را پیدا کردم، با چشمانِ گرد شده صحنه روبرویم را نگاه میکردم! نمازخانه به اتاق پروِ خانمها تبدیل شده بود! چند نفری از مادرهایِ خوب قدیمی مشغول نماز و بقیه مشغولِ روغنکاریی و عوض کردن لباس بودند. جالبتر اینجا بود که همه با کفش بر روی قالیها در تردد بودند! من هم دو تا مهر برایِ خودم و خواهرم برداشتم و رفتم در اتاقی که مهمانها بودند نشستم به نماز خواندن!
هرکسی میآمد حرفی میزد:
” اینجا جایِ نماز خواندن نیست برید نمازخونه و از این حرفها"
ولی من گوشم به این حرفها بدهکار نبود!
دوستِ قدیمی را که بعد از مدتها آنجا دیدم، گفت:
“والله خوب تونستی اینجا بین این جمعیت نماز بخونی! اصلا چطور خجالت نکشیدی اینجا نماز بخونی؟!”
واقعا چه روزگاری شده که برایِ انجام واجب الهی باید خجالت کشید و در خفا انجام داد!
اما!
گاهی باید چاشنی ریا را به اعمال خوبمان اضافه کنیم، بگذار بگویند برایِ ریا و خودنمایی نماز را سروقت میخواند!
نباید برایِ انجام فریضهی الهی خجالت کشید، که اگر خدایِ ناکرده به این مرحله برسیم فاتحه اسلام خوانده شده است!
امام حسین “علیهالسلام” را از یاد نبریم!
نفرمودند:
الان در حال جنگیدن هستیم چه وقت نماز خواندن است و بگذارید جنگ تمام شود بعد نمازمان را میخوانیم. نفرمودند:
برویم داخلِ خیمه و نمازمان را بخوانیم!
در مقابل تیرهایِ دشمن نماز را اول وقت و به جماعت خواندند؛ شاید تأثیر مثبتی این نماز در فرد یا افرادی از سپاه دشمن گذارد!
همسرداری
درسی از زندگی حضرت زهرا “سلاماللهعلیها” درباره همسرداری:
زنان امروز جامعه تا چه حدی قناعت را در زندگی بکار میبرند؟! آیا میتوانند مدتی را بدون چشموهمچشمی زندگی کنند؟! هرکدام از ما اگر اندکی به گذشته و زندگیهایِ مادرمان دقیق شویم، میبینیم چگونه قدردان زحمات همسر خود بودند و تا چه حد قناعت در زندگی داشتند! چشموهمچشمی در بینشان معنا نداشت و سعی میکردند آنچه را دارند، استفاده کنند و از نداشتنهایشان سرافکنده نباشند!
در این میان، زندگی بانو فاطمهیزهرا و همسرداری ایشان، الگویِ زن مسلمان است.
قناعتی که حضرت در زندگی با مولا داشتند شهره عام و خاص است. ایشان چند روزی غذا به مقدار کمی در خانه دارند اما لب به سخن باز نمیکنند. چند روزی میگذرد و حضرت علی از همسرش میپرسد:
“فاطمه جان، غذایی در خانه داریم تا تناول کنیم؟!"
بانو فرمودند:
“سوگند به آن خدایی که مقام و عظمت تو را بالا برد. سه روز است که غذای کافی در منزل نداریم و مقدار اندکی هم که داشتیم به شما بخشیدم و خودم رنج گرسنگی را تحمل کردم.”
امام فرمود:
“چرا به من اطلاع ندادی؟!”
حضرت زهرا پاسخ دادند:
“رسول خدا مرا نهی فرموده است که از تو چیزی بخواهم و به من سفارش کرده است که از پسر عمویت چیزی درخواست نکن، اگر خودش چیزی آورد، بپذیر؛ و گرنه خودت درخواست نکن."
زن شیعه امروز و در این برهه زمانی که قیمتها روزبهروز در حال افزایش هستند، باید اینگونه باشد. فشار اقتصادی این روزها کمرشکن است و توان مرد یارایِ مقابله با آن نیست!
آنچه سبب عشق، محبت و علاقه بین زوجین میشود، قدر هم را دانستن و پایین آوردن سطح توقع در زندگی است؛ نه پول و ثروت!
بوم نقاشیِ زندگی
سماور سیوپنجمیلیونتومانی
سفری به اراک داشتیم و گفتیم: به بازار قدیمی این شهر سری بزنیم. نگاهی به قیمت اجناس میانداختی، دهانت به اندازه غار علیصدر باز میشد! قیمتها رشدشان تصاعدی بود و جیب مردم در همان حقوقها و یارانههایِ چند سال پیش مانده بود!
همینطور که داشتم، از گرانی اجناس میگفتم و دلم به حالِ طبقه پایین جامعه که خودمان هم در این دسته قرار داریم، میسوخت، چشمم به سماور بزرگی خورد که تا چند لحظه مانند مجسمهها خشکم زد! اولش فکر کردم برایِ دکور و زیبایی در رستورانها و هتلها آن را میفروشند اما وقتی از فروشنده پرسیدم، گفتند:
“این رو خونوادهها میخرند برایِ مراسمهایی که دارند یا برایِ زیبایی"
با خودم گفتم:
“این اینقدر بزرگه که یا یک غول باید چای آن را دم کند و آب را در آن بریزد و یا یه نردبانی بسازند و به کمک آن بالا روند تا همقدش شوند”
قیمتش را که پرسیدم و فروشنده فرمودند:
“سی و پنج میلیون ناقابل"
واقعا دیگر داشتم پس میافتادم، سیوپنجمیلیون پول بیزبان بدهی یک سماور، بابا به فکر شب اول قبر و قیامت باشید و با آن کار خیری راه بیاندازید!
البته ناگفته نماند خیرین زیادی دوروبرمان وجود دارد که گمنام مشغول خدمت به خلق هستند ولی اگر تعدادشان زیادتر شود، دنیا گلستان میشود!