خاک مقدس
چند هفتهای بود، دلم پر میکشید، به سرزمینی که بوی عشق و دلدادگی میدهد. دلهرهای به جانم افتاده بود که انتخاب میشوم یا نه. روزها میگذشت و در اضطراب اینکه، امسال هم دوستان بروند و من جا بمانم. امروز بعد از کلی چشمانتظاری، انتخاب شدم تا سفر دوبارهای شروع کنم. سفری به همراه دانشآموزان عزیز میهنم. راستش را بخواهید، هنوز هم دلم آشوب است. میترسم، سهشنبه بیاید و من باز از سفر جا بمانم. نگرانم شهدا راهم ندهند و اینبار هم اسمم از لیست خط بخورد. دلم پرواز میخواهد، جایی بروم، تمام غم و اندوهم را شهدا برکنند و شادی را جانشینش کنند. بوی خاک شلمچه را حس میکنم، بوی غربت شهدا را. دلم برای خاکش پرمیکشد که دستانی بر سرم کشیده شوند و روحم را جلا دهند. دلم بیتاب و بیقرارِ هویزه است و شهدای تشنهلبش. چند لحظهای کنار قبر شهید علمالهدی نشستن و غم دل را باز کردن، سر به زیر اندازم و از ته قلب صدایش بزنم تا مرهمی را برای دلِ زخمیم از او باز گیرم. طبیب قلبِ آشوبم دهلاویه است و دیدن فیلم شهید چمران. دلم اروند را میخواهد و آبهای خروشانش. شهدایش را صدا بزنم و دل به آبش بزنم. خدا کند شهدا اینبار، من را هم دعوت کنند. که نیازمند نگاهشان هستم. نگاهی سراسر صفا و صمیمیت تا دلم را به خودشان گره زنند.
#راهیان_نور
#سفر_عشق
#به_قلم_خودم