اردوی جهادی
وقتی بین این مردم زلزلهزده رفتیم، انگار آشنایِ آشنایشان بودیم!!
چه پذیرایی از ما کردند، شرمنده شدیم!!
خدایا اینها سرپناه نداشتن، دلشان از مسئولین گرفته بود، اما هنوز مهماننواز بودند!!
ما فقطِ برای آموزشِ قرآن و احکام رفته بودیم ولی با وجود مشکلات فراوان و زندگی در کانکس آن هم نه برای چند روز بلکه برایِ یک سال و چند ماه، هنوز ایمانشان پابرجا بود!!
به استقبالمان آمدند، در فضایِ پارکِ کنار کانکسهایشان، برایمان قالی پهن کردند!!
با چای و بسکویت و گز از ما پذیرایی کردند!!
خدایا! این بندگان تو با وجودِ زندگیِ سخت، هنوز مهربان هستند و این بخاطرِ این است، که روح تو در وجودشان جاری است!!
” وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی ”
خودم را با اینها مقایسه میکنم، به ضعف بنیه روحیم بیشتر پی میبرم!!
دو روز بیشتر نیست، در کانکس هستم، آن هم کانکسی که مجهز است به تمامِ امکانات، اما لبِ شکایت باز میکنم از دوریِ سرویسهای بهداشتی…
خدایِ من!!’این عزیزان یک سال و نیم است در برف و باران، گِل و لایِ داخل پارک زندگی میکنند و باز هم تو را شکر میکنند!!