شب عید
شب عید است و دل بیقرار یار
اندر این زمانه، ظلم کرده بیداد
جانها به لب آمد، ز این همه ویرانی
کجایی یابن الحسن جانا کی آیی
چشمم به در است، تا که خبر آید
ز یوسفزهرا پیرهنی آید
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#عید_ولایت_مبارک
#به_قلم_خودم
شب عید است و دل بیقرار یار
اندر این زمانه، ظلم کرده بیداد
جانها به لب آمد، ز این همه ویرانی
کجایی یابن الحسن جانا کی آیی
چشمم به در است، تا که خبر آید
ز یوسفزهرا پیرهنی آید
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#عید_ولایت_مبارک
#به_قلم_خودم
امشب آسمان و زمین به خود میبالند. کسی به ولایت میرسد که بدی و شرارت را نابود میکند. عدالت را در جهان حکمفرما میکند. در آسمانها فرشتگان پایکوبی میکنند و ستارگان مشغول نورافشانی هستند. عید ولایت منجی آخرالزمان است و دلها روانهی سامرا گشته. شب عید است و عیدی دادن. دستانمان را به سویت دراز میکنیم و برای گدایی در خانهات میآییم.
مولای من! عیدیمان را فرج و ظهورت قرار ده. پیراهن یوسفگونهات را بفرست و چشمان نابینایمان را به ظهورت منور گردان.
#عید_ولایت_امام_مهدی_(عج)_مبارک
در این باران پاییزی دلم هوای حرم میخواهد. قطره عشقی از آسمان بر صورتِ خسته نشیند. غبار غم را بشوید و تحفهای از شادابی نصیبش گرداند.
در این شبِ جمعه دلم هوای حرم میخواهد. نشستن روبروی گنبد طلا. چشم به پنجره فولاد گره زنم و دیده را از عشق، نورانی گردانم.
#به_قلم_خودم
سخت است لبخند بر لبانت جاری و دلت غمزده باشد. این روزها زندگی هم با من میل جنگیدن دارد. خیال روی خوش نشان دادن را ندارد. نمیدانم، چه هیزم تری بهش فروختهام، که سر ناسازگاری دارد. هرچه خودم را به آن راه میزنم تا من را رها کند. فشار بیشتری به من وارد میکند، به گونهای که نزدیک است استخوانهایم آسیاب شوند. امروز دیگر اشکم جاری شد. خدایم را صدا زدم. وقتی لبخندش را دیدم دلم آرام گرفت که هنوز تکیهگاه محکمی دارم.
#روزگار_بیمروت
#دلتنگی
#به_قلم_خودم