شلمچه...
16 فروردین 1400 توسط نردبانی تا بهشت
نزدیکیهایِ ساعت ۹ بود با غرغر کردن هایِ زینب از خواب بیدار شدم. ته دلم کلی بد و بیراه بارش کردم : “دخترهیِ دیوونه نه شبها میذاره بخوابم، نه صبح اجازه میده که سرحال بیدار شم!!” شروع کردم به مالیدن چشمهایم، تمام انرژیم را در صدایم جمع کردم و با… بیشتر »