آقا مهدی...
17 فروردین 1400 توسط نردبانی تا بهشت
هاجوواج به روبهرویم خیره شده بودم. مانده بودم که یعنی ایشان هم قرار است با ما بیاید؟! البته ناگفته نماند، ته دلم بابت این قضیه خیلی خوشحال بودم! سری تکان دادم و باخودم گفتم: –آهاااا پس اونی که زینب گفت ایشونه؟! چشمهایم از تعجب گرد شده… بیشتر »