عطریاس۳
08 اردیبهشت 1398 توسط نردبانی تا بهشت
#رمان_دوم #قسمت_سوم #عطر_یاس تو حالِ خوشم غرق بودم، که با نیشگونی که زینب ازم گرفت، به خودم اومدم. اخمی بهش کردم و گفتم: –واه چرا اینطوری میکنی؟! خب زبونت رو که موش نخورده، صدام میزدی!! –خااااانم چند بار صدات زدم،… بیشتر »