عطریاس ۱۰
05 تیر 1398 توسط نردبانی تا بهشت
#رمان_دوم #عطر_یاس #قسمت_دهم رفتم گوشهی یادمان نشستم و چادر رو کشیدم رو سرم. خیلی به این تنهایی نیاز داشتم. شروع کردم به حرف زدن با شهدا تو دلم. ازشون خواستم، حالا که اونم از من خوشش اومده، موانع سر راه رو بردارند! ده روز خادمی رو در این… بیشتر »