عمرکشون یا شیعهکشون!
تفرقه، تفرقه بین شیعه و سنی، موضوعی که مدتها است هرساله در ماه ربیع جنجالهایی را به پا کرده است!
عدهایی از آن دفاع میکنند و عقیدهشان بر این است که باید دشمنان اهلبیت را لعن کرد. اما شیعیانِ واقعی و علمایِ بزرگ نظرشان این است که باید در مجامع عمومی وحدت بین شیعه و سنی را حفظ کرد و از این طریق مانع رسیدن هرگونه گزند و آسیبی به شیعیان شد!
عدهای هم این وسط از آب گلآلود ماهی میگیرند و از این فرصت برایِ گسستگی و تفرقه بین مسلمانان استفاده میکنند.
گروهی ناخواسته و از رویِ کینه چشم به رویِ عواقب تفرقه بین مسلمانان بستهاند و و با این کارشان ابزاری شدهاند برایِ پیشبرد اهدافِ دشمنان!
نمیداند به نفع دشمن، قدم برمیدارند و سخن میگویند!
وحدت بین شیعه و سنی به ضرر دشمنان است، برایِ همین نهایت استفاده را از این فرصت میبرند تا شیعه را از سنی جدا کنند!
شیعیان هرچه بیشتر به این اختلاف دامن زنند و در محافل عمومی حرمت اهل تسنن را بشکنند، بیشتر به اسلام و دین ضربه میزنند!
لعن ما باعث آزار و اذیت شیعیانی میشود که در جایجایِ این جهان در اقلیت هستند و قدرت دفاع کردن از خود را ندارند!
پن:
“و قِیلَ لِلصَّادِقِ- عَلَیْهِ السَّلَامُ: «یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، إِنَّا نَرَى فِی الْمَسْجِدِ رَجُلًا یُعْلِنُ بِسَبِّ أَعْدَائِکُمْ وَ یُسَمِّیهِمْ. فَقَالَ: «مَا لَهُ- لَعَنَهُ اللَّهُ- یَعْرِضُ بِنَا»
بخدمت حضرت صادق (علیه السّلام) عرض شد که: یا ابن رسول اللَّه ما مىبینیم در مسجد مردى را که فاش دشنام به دشمنان شما میدهد و نامشان میبرد، آن حضرت فرمود: چه مرض دارد خدا لعنتش کند ما را در معرض اذیت میاندازد.
منبع: اعتقادات الإمامیه (للصدوق)، ص: 107
داستانک:
حضرت آیت الله العظمی مظاهری می فرمودند: روزی در هنگام درس استاد ما آیت الله مرعشی نجفی خاطره ای بیان کردند که:
پدر من از علمای نجف بوده یک شاگرد سنی داشت، این فرد میخواست برود کردستان و کرمانشاه، با پدر من خداحافظی کرد و رفت، پدر من آمد ایران و رفت مشهد، در زمان برگشت قافله ما غروب به کرمانشاه رسید، من خیلی وحشت کردم که حالا چه میشود، آن وقت وضع کرمانشاه و وضع کردستان به خاطر شیعه و سنیگری خیلی بد بود، ناگهان آن شاگرد من پیدا شد، خیلی با من گرم گرفت و بالاخره با زور و رودربایستی من را خانه برد خیلی هم خدمت کرد به من، بعد آخر شب به من گفت: آقا ما یک جلسهای داریم شما بیاید برویم توی این جلسه، گفتم میآیم،
خلاصه مرا بردند توی آن جلسه، وقتی نشستم توی جلسه، دیدم این سبیل گُندهها، سبیل کشیدهها میآیند، تعجب کردم، چه خبر است، یک وقت مَنقَلی پر از آتش که آتش زغالی که اَلُو داشت، اینرا هم آوردند، یک مجمع را هم آوردند گذاشتند روی این آتشها، روی این منقل.
من تعجب کردم، ترس هم منرا گرفته بود که اینها چه کار میخواهند بکنند، یکوقت دیدم یک جوانی زیر غُل و زنجیر، قیافهای شبیه مردم همدان داشت، آوردند.
یک سفره چرمی هم پَهْن کردند، او را نشاندند روی سفره چرمی و کسی با یک ضربت گردنش را زد، آن مجمع که داغ بود گذاشتند روی گردن اینکه خون بیرون نیاید، غُل و زنجیرها را هم باز کردند این هی دست و پا میزد اینها هم قاه قاه میخندیدند. من غش کردم.
بالاخره قضیه تمام شد و من در حال غش بودم، کمکم مَرا به هوش آوردند اما آن موقعی که نزدیک بود به هوش بیایم میدیدم با هم زمزمه دارند، این شیعه است اینرا هم بیاورید دومیاش باشد، آن طلبه میگفت: نه بابا من درس پیش ایشان خواندم، این از آن سنیهای داغ است معلم من بوده،
بالاخره من را نجات داد، آمدیم خانه، وقتی من حال آمدم، این طلبه به من گفت: آقا من سنی هستم، اما مُرید شما هستم، میدانید شما را خیلی دوست دارم، نمیخواستم ناراحتتان کنم، اما بُردم آنجا یک پیام بدهید به علمای نجف و پیام این، که شما عُمَرکُشون کنید ما هم اینجور میکنیم،
ما رسممان است یک شیعه را یک جایی پیدا میکنیم زندانیاش میکنیم غُل و زنجیر میکنیم تا شب چهارشنبه، شب چهارشنبه همه ما جمع میشویم برای رضایت خدا، قربه الی الله اینرا میآوریم و این بلا را به سرش میآوریم که تو دیدی. منبع: درس اخلاق آیت الله مظاهری در تاریخ 23 فروردین 85٫ شماره درس 300″