✳️طلبه ای در یک از شهرها زندگی می کرد. از نظر مادی در فشار بود و از نظر ازدواج نیز مشکلاتی داشت.
یک شب، متوسل به امام زمان(علیه السلام) شد، چند شبی بعد از این توسل امام زمان(علیه السلام) را در خواب دید.
🌺حضرت فرمودند: فلانی! می دانی چرا دعایت مستجاب نمی شود؟
گفت: چرا؟ فرمودند: طول امل و آرزو داری.
💥گاهی انسان به در خانه ی خدا می رود دعا می کند اما با نقشه می رود، دل به این طرف و آن طرف حرکت می کند.
🌿گاهی به خدا یاد می دهد و می گوید: خدایا! در دل فلانی بینداز بیاید مشکل مرا حل بکند.
🌷فرمودند: شما به خدا یاد ندهید خدا خودش بلد است. انسان به ائمه معصومین(علیه السلام) هم نباید یاد بدهد.
باید بگوید خدایا، من این خواست را دارم و به هیچ کس هم نمی گویم. طول امل نباید داشته باشیم.
✨طلبه گفت: یابن رسول الله، من همین طور هستم که می فرمایید، بهتر از این نمی توانم باشم، چه کنم؟
می خواهم خوب باشم اما تا می آیم دعا کنم فلانی و فلانی در ذهنم می آیند و این گونه دعا می کنم.
🌷حضرت فرمودند: حالا که طول امل و موانع اجابت داری، نایب بگیر. تا حضرت فرمودند نایب بگیر طلبه می گوید: آقا جان شما نائب می شوید؟
حضرت فرمودند: بله قبول می کنم. می گوید دیدم حضرت نایب شدند و لبهای حضرت دارد حرکت می کند.
🔅از خواب بیدار شدم، گفتم: اگر حاجتم هم برآورده نشود مهم نیست، در عالم رؤیا حجت خدا را یک بار زیارت کردم.
بلند شدم و وضو بگیرم تا نماز شب و نماز شوق به جا بیاورم. دیدم در مدرسه را می زنند. گفتم: این وقت شب کیست که در مدرسه را می زند؟
🌸رفتم در مدرسه را باز کردم دیدم دایی خودم است.
گفتم: دایی جان، چه شده این وقت شب؟ گفت: با تو کاری دارم. امشب هر کاری کردم دیدم خوابم نمی برد.
فکر و خیالات مرا برداشته بود. یک مرتبه این خیال همه ی وجودم را فرا گرفت: من که پسر ندارم، همه ی اموالم از بین می رود. یک دختر هم که بیشتر ندارم. فکر کردم اگر دخترم را به تو بدهم همه ی اموالم هم در اختیار توست.
📘ماخذ،کتاب بهترین شاگرد شیخ