میخوای گناه نکنی اینکار رو کن...
اگر میخواهی بدانی داعش که بود و سلیمانی ها چه کردند این متن را حتما بخوان...
داعش که بود و سردار بزرگ دل ها چه کرد؟!
فیلم پایتخت 5 در حال پخش بود. همان قسمتی که خانواده معمولی در بین سه نفر داعشی اسیر شده بودند!
همه می دانستیم دارند فیلم بازی می کنند؛ خبر داشتیم آنها داعشی نیستند و بازیگر هستند؛ اما ترس چنان بر وجودمان رخنه کرد که نزدیک بود روح از بدن مان جدا شود!
لحظه ای نفس ها در سینه حبس شده بود…
وجودشان ترسناک بود. فکر اینکه خدای ناکرده قدم در داخل ایران عزیز بگذارند و اینگونه باعث ترس و دلهره شوند؛ باعث وحشت می شد!
مدافعان حرم، شهید سلیمانی ها، شهید حججی ها و بیضایی ها به سوریه و عراق رفتند؛ به آنجا رفتند تا جنگ به خاک ایران کشانده نشود…
تا ناموس شان حداقل در امان باشد و فقط جان خودشان در خطر باشد…
آنها جان دادند تا من و تو بمانیم…
تا امنیت در ایران خدشه دار نشود…
می دانید داعش که بود؟!
داعش ساخته نشده بود برای چند سال…
او آمده بود و تجهیزش کرده بودند برای ماندن برای بودن…
ابوبکر البغدادی رفته بود تل آویو زیر نظر موساد سخنوری و حکومت داری آموزش دیده بود…
قرار بود کشوری درست کند به نام دولت اسلامی عراق و شام…
تمام دنیا او را تجهیز کردند؛ او را آموزش دادند؛ تغذیه اطلاعاتی و امنیتی کردند…
در آن صحنه فیلم پایتخت، وقتی آن مرد ریش قرمز را دیدیم؛ چه حالی شدیم؟! تازه آن فیلم بود…
اما در واقعیت آن ریش قرمزها عملیات جنگ را بر عهده داشتند؛ فرمانده میدان و خط شکن های شان ریش قرمزهای چچنی بودند!
نمونه وحشی گری شان را بخواهم بیان کنم:
“در عراق در یک روز 1700 نفر را سلاخی کردند!”
شوخی نیست این عدد…
کل دنیای کفر و نقاق به میدان آمدند تا بچه شیعه را از دم تیغ بگذرانند…
اما!
آنها فکر اینجایش را نکرده بودند که ایران شیر بچه های حیدر کرار دارد…
دلاور مردان سپاه به میدان آمدند…
دلیران ارتش، یلان فاطمیون افغانستان، زینبینون پاکستان و حیدریون عراق وارد عرصه دفاع شدند…
دفاع از کشورهای اسلامی، دفاع از دین و ناموس و وطن…
حالا ما ماندیم و داعشی که نابود شد…
داعشی که مدافعان حرم و سردار دل ها نابودش کردند…
حالا فهمیدی جنگ در سوریه و عراق ربطش به من و تو چه بود؟!
حمله به سوریه و عراق تاکتیک جنگی و نظامی بود برای حمله به ایران! و گرنه کسی کاری به آن دو کشور ندارد. هدف از اول ایران بود و حکومت ایران…
و چه خوب!
حججی ها چون مولای شان حسین “علیه السلام” سر دادند…
سلیمانی ها انگشت و انگشتر دادن چون مولای غریب شان حسین “علیه السلام” …
آری آنها سر، دست، انگشت و انگشتر دادند تا تو با اقتدار سرت را در دنیا بالا بگیری، تا کسی نگاه چپ به تو ای فرزند ایران زمین نکند…
پس تو هم ادامه دهنده راه شان باش…
اگر مرد هستی؛ علی وار با غیرت و مردانگی ات از ایران و خاکش دفاع کن…
اگر شیرزن هستی؛ با چادر سیاهت از سرخی خون شان دفاع کن. چادرت را محکم بگیر تا از سرت نیفتد…
✏ز. یوسفوند
چشمان خدایی
چشمانش بوی خدا می داد. شب ها به راز و نیاز می نشست و باران اشک بود که از این چشمان سرازیر می شد!
آنقدر اشک ریخت و چشم خود را از گناه حفظ کرد تا این چشمان، خدایی شدند! اگر به عکسش خیره شوی، زیبایی خاصی در چشم هایش می بینی که به قول همسر ایشان:
“اول این چشم ها هیچ وقت به گناه باز نشد، دوم هروقت خانه بود نیمه های شب بیدار می شد در خانه خدا چه اشکی می ریخت. بخاطر همین اینطور زیبا و خدایی شدند!”
آری این چشمان زیبا عاشقان بسیاری را به خود وصل کرد؛ اما خاطرخواهی پیدا کردند که آنها را با قاب شان پیش خود برد!
خدا بود که خاطرخواه این چشمان شد و آنها را برای خود برداشت!
درست حدس زدید این چشمان، چشمان کسی نیست غیر از سردار خیبر، حاج ابراهیم همت.
حاج ابراهیم همت در 12 فروردین 1334 در شهررضای اصفهان چشم به جهان گشود.
شغلش معلمی بود و در کنارش در لباس پرصلابت نظامی انجام وظیفه می کرد.
ایشان از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران در جنگ ایران و عراق به شمار می آمد.
وی پس از انقلاب در سال 1361 مدت کوتاهی را در جبهه لبنان و اسرائیل گذراند و بعد از آن به ایران بازگشت و در جبهه های حق علیه باطل به دفاع مقدس پرداخت.
ایشان در عملیات های بسیاری چون فتح المبین، بیت المقدس، رمضان و خیبر مسئولیت هایی را عهده دار بود. فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله (صل الله علیه و آله و السلم) را نیز بر عهده داشت. در اسفند سال 1362 در جریان عملیات خیبر در جزیره مجنون به فیض عظیم شهادت نائل آمد و سرش از بالای لب (قاب چشمان زیبایش) از تن جدا شد.
موثر در تحقق ظهور باشیم.
شهید محمودرضا بیضایی، شهید مدافع حرمی که در وصیت نامه خود گفت:
“باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده ایم و شیعه هم به دنیا آمده ایم که موثر در تحقق ظهور مولا باشیم.”
این شهید عزیز در 18 آذر سال 1360 در تبریز و در خانواده ایی مذهبی چشم به جهان گشود.
تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در تبریز گذراند.
از همان دوران نوجوانی به ورزش کاراته علاقه داشت و به این ورزش پرداخت. در سال 1372 همراه تیم استان آذربایجان شرقی در مسابقات چهارجانبه بین المللی در تبریز به مقام قهرمانی دست پیدا کرد.
در سال 1378 با اخذ دیپلم متوسطه در رشته علوم تجربی، عازم خدمت سربازی شد. آشنایی نزدیک با نهاد مقدس سپاه پاسداران، نقطه عطف زندگی شهید بیضایی محسوب می شود. بعد از خدمت سربازی، علیرغم تشویق اطرافیان به ادامه تحصیل در دانشگاه، با یقین کامل، عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب نمود. او در سپاه پاسداران، نام مستعار حسین نصرتی را برای خود برگزید که به گفته خودش، برگرفته از ندای “هل من ناصر ینصرنی” مولایش حسین بود.
پرکاری در محل کار و ساعات کم خواب در طول شبانه روز از ویژگی های بارز شهید بیضایی بود، به طوری که کار در روزهای جمعه را هم در یکی از جلسات اداری در محل کار خود تصویب کرد و برایش تعطیلی معنایی نداشت. ایشان معتقد بود شهادت در راه خدا مزد کسانی است که در راه خدا تلاش و کوشش زیاد می کنند.
شهید بزرگوار در 25 اسفند سال 1387 همزمان با سالروز میلاد پیامبر و امام جعفر صادق( علیه السلام ) با دختری مومنه از خانواده ایی ولایی در تهران ازدواج کرد و ثمره این ازدواج دختری به نام کوثر بود.
در ایام فتنه سال 1388 شب و روز بیقرار بود و چند بار جان خود را به خطر انداخت.
شهید بیضایی به زبان عربی تسلط کامل داشت و به خاطر آشنایی با زبان عربی با رزمندگان نهضت جهانی اسلام ارتباطی تنگاتنگ داشت.
با آغاز جنگ در سوریه از سال 1390 برای دفاع از حرم های مطهر اهل بیت و یاری جبهه مقاومت، آگاهانه عازم سوریه شد. شهید بیضایی برای رسیدن به آرمان بزرگ شهادت، سعی کرد از سیم خاردار درون خود بگذرد و با وجود علاقه شدید به دخترش کوثر، از او گذشت. همرزمان شهید نقل می کنند:
“بار آخر حتی قبول نکرد با دخترش پشت تلفن صحبت کند که مبادا بلغزد و نتواند راهی میدان جنگ شود.”
شهید بیضایی در 29 دی سال 1393 در منطقه قاسمیه در جنوب شرقی دمشق، به فیض شهادت نائل شد.
روحش شاد و یادش گرامی