عشق...
18 فروردین 1400 توسط نردبانی تا بهشت
زینب هم سوار شد. به صورتم خیره شد و گفت: –چته دختر، شبیه جنزدهها شدی؟! لبخندی رویِ لبم نشست و گفتم: –خب دیوووونه این چه جور شلمچه رفتنِ؟! –ببخشید مگه چشه؟! خیلیم دلت بخواد، با خودمون داریم میبریمت! با آمدن حاجآقایِ یوسفی اینها دیگر حرفی نزدم و… بیشتر »