عطریاس۱۳
16 تیر 1398 توسط نردبانی تا بهشت
#رمان_دوم #عطر_یاس #قسمت_سیزدهم زینب با لحن آرومی گفت: –پس چرا وایسادی، بیا دیگه!! با تتهپته گفتم: –آآآخخخه، اونجا رو میز اونا بشینیم؟! زینب زد زیر خنده و با مسخره رو کرد بهم و گفت: –عزیزدلم میشینیم رو یه میز دیگه، منم… بیشتر »