کرونا را به زانو درآوردیم!
مهمانِ ناخوانده به شهر ما هم رسید. رسیدنش ناگهانی بود و هیچکس از وجودش خبر نداشت. باید اسمش را ویروسِ خاموش گذاشت. میتازید و میکشت و جولان میداد!
همه مات و مبهوت مانده بودند که کرونا چگونه و چطورے با این سرعت به شهر ما رسیده بود که روزانه دهها نفر را به کام مرگ میکشاند!
روزها به سختی میگذشتند و نفسها در سینه حبس شده بود که نفر بعدے که اسمش در لیست فوتیهاےِ ویروس منحوس قرار میگرفت، کی هست؟!
مردم و مسئولین به خود آمدند باید تصمیم جدے گرفته میشد. همه با هم بسیج شدند تا به جنگ با کرونا بروند!
مردمِ عزیزِ شهرم در خانه ماندند و به اختیار، خود را قرنطینه کردند. همه جا تعطیل شد و در این بین فقط عدهاے بیرون از خانه ماندند تا به مردم خدمترسانی کنند!
عزیزانی چون پرستاران و پزشکانِ، شبکه بهداشت، شهرداری، سپاه پاسداران، نیروےِ انتظامی، هیأتهاےِ مذهبی و مردمی با بسیج تمام امکانات شروع به جنگیدن با دشمن نامرئی کردند!
بعضی در این میان خوش درخشیدند. جانشان را کف دست گرفتند و شبانهروز در خدمت مردم بودند.
پزشکِ مردمی و دلسوز شهرمان دکتر یوسفوند متخصص داخلی روزها را با لباس مخصوص در مطب پذیراےِ بیماران بود و شبها با تشکیل گروه تلگرامی تا ساعتِ ۳:۳۰ نصفِ شب جوابگوےِ سوالات مردم بود و با این کار بارِ روانی و استرس ناشی از بیمارےِ کرونا ویروس را از بین بردند.
شهردارِ عزیزِ شهر هم همگام با عزیزان آتشنشانی روزے چند مرتبه شهر را ضدعفونی میکردند و خودشان شبانهروز بیرون از خانه مشغولِ خدمترسانی بودند.
بماند عدهاے از مسئولین هم در پستوےِ خانه مانند مردم عادے خود را پنهان کردند و در آن دوران سخت و طاقتفرسا کارے براے شهر انجام ندادند و اوضاع که بهتر شد با گرفتن عکس و نمایش آن سعی کردند به مردم نشان دهند:
“بله! ما هم هستیم!”
اما مردم آن روزها شاهدِ ازخودگذشتگی و ایثارِ عدهاے مسئول مردمی بودند. آنها از این امتحان روسفید بیرون آمدند چون میدانِ جنگ را رها نکردند و با استقامت ایستادگی کردند!
حال بعد از آن ایامِ هولناک، ما مردمِ الشتر با توکل بر خداوند کرونا را به زانو درآوردیم و آرامش را به شهر باز گرداندیم. هرچند خطر هنوز هم در کمین است و باید با مراعات بهداشت فردے، اجتماعی و رعایت فاصله اجتماعی تا نابودےِ کرونا ویروس به وظیفه شهروندے خود جامه عمل بپوشانیم.
قرنطینه را ادامه دهیم
دلتنگم!
دلتنگِ روزهاےِ بیدغدغه…
دلتنگِ دست کشیدنهاےِ بدون دلهره
بدون استرس
بدون کرونایی…
دلتنگم این روزها!
براےِ باهم بودنهاےِ شبانه…
براےِ مهمانیهاےِ غیرمنتظره…
این روزها بیشتر احساسِ دلتنگی میکنم…
دلتنگِ نبودِ آرامشم…
آرامشی به صافی و زلالیِ آب روان، به روشنایی خورشیدِ درخشان…
دلم آرامش قبل را میخواهد!
همان حسِ شیرینِ لمس کردن را…
دست گذاشتن بر روے اشیاء و لمس کردن بدون ترس و واهمه!
دلم آرامش میخواهد…
عیدتون مبارک👏👏👏
به هر گلفروشی رسیدم، سراغ گلِ نرگس را گرفتم. هربار یک جمله را شنیدم “هنوز نیومده”
مولای من!
فصل آمدنت کِی میرسد؟ دلها بیقرارند و چشمها به انتظار آمدنت خشک شدهاند!
دلمان برای دیدنت لک زده است و چشمانمان به دنبال تو میگردند.
مولا جان!
کاش حوالیِ این روزهایِ دلگیر بانگ ” اناالمهدیت” گوشِ دل را نوازش دهد و چشمهایِ کور و نابینا با پیراهنِ یوسفگونهات بینا گردند!
روز جوان مبارک
جوانی، سرمایه و هدیهاے است که تنها یک بار براےِ من و تو اتفاق میافتد.
تا جوانی، نشاط و شادابی دارے.
تا جوانی، قدرت و توانایی دارے.
تا جوانی، انگیزهےِ پیشرفت دارے.
جوانی، با دستهاےِ قدرتمند و توانِ بیپایانش، هر ناممکنی را ممکن میسازد.
پس بنگر! که این روزگار همچون اسبی میتازد و تا تو به خود آیی به پایان میرسد!
به گونهاے آن را پشتِ سر بگذار که اگر به گذشته نگاه کردے اندوه و حسرت وجودت را فرا نگیرد!