سوالاتی به ذهنم خطور میکند که هیچ جوابی برایشان ندارم، کلاف سردرگمی هستند که روح و جانم را به تسخیر خود درآوردهاند!
دو سالی از، اولین خبرهایِ وجود کرونا در کشور گذشته اما هنوز ردپای این ویروس منحوس در کشورمان دیده میشود و در حال جولان دادن است… باید با خودمان دو دوتا چهارتا کنیم و به وجدانمان، مجالی برای بیداری بدهیم!
کرونا نعمتهای زیادی را از ما گرفت؛ از سلامتی بگیریم تا تلختر اینکه برخی در این راه عزیزانشان را از دست دادند…
اما نکته مهم و حیاتی این است:
ما در این راه نعمتهایی را داریم از دست میدهیم که شاید به دست آوردنشان به یک آرزویِ محال تبدیل شود!
چطور است که نعمت صلهیِ ارحام را که اسلام این همه بر آن تاکید کرده و ثواب برایش نوشته به بهانهیِ اینکه شاید منِ جوان و میانسال ناقل باشم و این عزیزان را بیمار نمایم؛ لقلقهیِ زبانم است، اما نسبت به فرهنگ غربی که وارد شده به فرهنگِ اصیلِ ایرانیاسلامی ما، بی تفاوت هستم و آن را انجام میدهم؛ آری منظورم ولنتاین است و کریسمس…
“البته الحمدلله در بین ما طلاب نیست و بازگو کردن آن برای تبلیغ طلاب در جامعه اسلامی است”
چطور میشود به شمال، اصفهان و خارج از کشور سفر کرد و کرونا نباشد اما اسم اماکن زیارتی میآید همه میترسیم کرونا دامنمان را بگیرد؟!
چگونه است میتوانیم به کلاسِ مدارس و دانشگاه برویم و حضوری بنشینیم، تدریس نماییم و علمآموزی کنیم اما به حوزه و درس طلبگی میرسیم کرونا گریبانمان را میگیرد؟!
فردی که کرونا میگیرد چند هفته درگیر میشود و اگر این ویروس شوم، طرف را از پای درنیاورد، میتواند بر آن غلبه کند و او را شکست دهد.
اما یک سوال
آیا به این فکر کردهایم منِ انسان اگر به چیزی عادت کنم، چگونه میتوانم با عادتم بجنگم و آن را ترک کنم؟!
دو سال مجازی درس خواندن
دو سال به تمام کارهایِ خانه، بچهداری رسیدن و درکنارش راحت درس خواندن و نمرهایی گرفتن
دو سال حوزه، بحث و تبادلنظر تعطیل بودن
دو سال امتحان مجازی دادن و عادت کردن به آن
به این فکر کردهایم اینها را چگونه میخواهیم، دوباره درست کنیم؟!
به این فکر کردهایم
طلبهیِ امام زمانی یعنی قسمتی از روزش را در خانهیِ امام زمان نفس بکشد و هوایِ پاکِ آنجا را مهمان ریههایش کند…
آیا فراموش کردهایم روزی را که به ما گفتند:
تو دیگر وقف امام زمانت شدهای؟!
اگر این کرونا امتحانی برایِ من طلبه باشد و روزگاری به خود آیم ببینم، آنچه امامم از من انتظار داشت نشدهام؛ کاسه چه کنم چه کنم را چگونه بر رویِ دستانِ خالی اما پر از گناهم بگیرم؟!
اصلا بگذارید این را بگویم:
آیا میتوانم باافتخار سرم را بلند کنم و به چهرهیِ نورانی و منورش نگاهی بیاندازم؟!
در پایان این را میگویم و به حرفی اشاره میکنم که گوشهایم به کرَار آن را شنیدهاند، اما شیطان و هوایِ نفس دست و پایم را برایِ پیاده کردنش در زندگی بسته است؛ مانع شده، تا در لحظاتِ حساس که باید به ندایِ ” هل من ناصر ینصرنی ” مولایم، لبیک گویم؛ زبانم لال، گوشهایم کر و چشمهایم نابینا شوند!
آیا جزء این بوده کسی که در امور کوچک ولایتپذیر نباشد، در امور بزرگتر و مهمتر هم ولایتپذیر نمیشود؟!
آیا میتوانم فردا روزی دربرابر فرمان رهبرم، جبهه نگیرم؛ هرچند در امر واکسیناسیون، ولایتپذیریم را چه نیکو نمایان کردم و هیاهویش گوشِ فلک را کر کرد!!
… .درخواست شد با توجه به شرایط، کلاسها حضوری شود؛ چگونه دربرابر این امر جبهه گرفتم؟!
یاران! از قافلهیِ عشق جا نمانیم… . معلوم نیست در زمرهیِ توَابین جای بگیریم یا نه!
┄┅═══••✾••═══┅┄
✍زهرا یوسفوندمفرد